رویاپردازی های گردشگری تنها
و اینک این من هستم؛ تنها بر روی زمین، نه برادری، نه خویشاوندی، نه دوستی و نه هیچ همراهی جز خود ندارم. مهربانترین و اجتماعیترین انسانها را متفق الرأی تبعید کردند. آنها در نفرتِ هوشمندانه و ظریفشان، به جستجوی دهشتناکترین شکنجها برای روح حساس من بودند که به ناگه ارتباطشان را با من قطع کردند. آنها را علیرغم میل باطنیشان دوست میداشتم و تنها با نبودشان بود که رخ از محبت من بر میتافتند. اینک، اما تمامی آنها برای من ناشناس، بیگانه و هیچ هستند؛ زیرا که خود آن را خواستهاند. اما حالا من، بریده از آنها و از همه، که هستم؟ این همان چیزیست که برایم باقی مانده تا آن را جستجو کنم و متأسفانه قبل از این کاوش، لازم است تا نگاهی به وضع کنونی خود بیندازم؛ بدان معنا که لاجرم باید از آنها شروع کنم تا به خود برسم.
ریشه های الهیاتی مدرنیته
مایکل آلن گیلسپی
ترجمه: زانیار ابراهیمی
کتاب «ریشههای الهیاتی مدرنیته» نوشته مایکل آلنگیلسپی که زانیار ابراهیمی آن را به فارسی برگردانده، یکی از واپسین مسامحتهای فکری در مجادله بر سر مشروعیت دوران مدرن در جهان انگلیسیزبان است، مجادلهای که اساسا در آلمان پس از جنگ، در دهه ۱۹۵۰ شروع شد. در این مجادله، مخالفانی که با توسل به مبانی الهیاتی، خودآیینی مدرنیته را مردود میشمردند، به تعبیر هانس بلومنبرگ از دو سلاح استفاده میکنند: تز سکولاریزاسیون و تز مدرنیته گنوسی.
مهمترین نمایندگان تز سکولاریزاسیون، کارل لوویت و کارل اشمیت هستند و شاخصترین اصحاب تز مدرنیته گنوسی عبارتند از اریک فوگلین، هانس یوناس و اریک تابس. وجه مشترک این دو تز، بدعتآمیز خواندن مدرنیته است؛ اصحاب تز اول اظهار میکنند که مدرنیته ساختارهای فکری خودش را از قلمرو روحانی به ارث برده است و نمیتواند بر پای خود بایستد. در مقابل سخن قائلان به تز دوم این است که آنچه در دوران مدرن سر بر میآورد، خطرناکترین و قدیمیترین بدعت مسیحی، یعنی گنوسیسم است؛ بنابراین دوران مدرن از مسیحیت بر میگذرد و بدعت فروخفته گنوسی را از نو بیدار میکند که به زعم آنان داغ ننگ سنگینتری بر پیشانی مدرنیته است.
مترجم در مقدمهای که برای ترجمه فارسی کتاب نوشته تاکید میکند که اثر آلنگیلسپی را در دو سطح تحلیلی میتوان در هر دو طیف از مخالفان مدرنیته قرار داد: در سطح اول، همانطور که او خود به صراحت اظهار میکند، مخالفت او با مدرنیته بر تز سکولاریزاسیون مبتنی است، با این تفاوت که گیلسپی به سکولار شدن ساختار فکری فرجامشناسانه مسیحی توجه نمیکند، بلکه خودآیینی مدرنیته را در هیئت انتقال صفات خدای نامتناهی به انسان متناهی یا سکولارشدن صفات الهی مردود میشمرد.
به عبارت دیگر آلنگیلسپی در این کتاب ریشههای مدرنیته را با توجه آثار جدیدی از هانس بلومنبرگ و آموس فانکنشتاین بررسی کند و میکوشد اهمیت فهم این ریشهها را در فهم مسائلی که اکنون در دنیای در حال جهانیشدن با آنها مواجهیم نشان بدهد. یعنی دغدغه اصلی نویسنده اثبات نقش اصلی دین و الهیات در شکلگیری ایده مدرنیته است. البته تاکید دارد که این نظرگاه معمولا جایی در روایت مدرن ندارد.
در نگاه آلنگیلسپی از دوره روشنگری به اینسو، مدرنیته خود را در قالب تلاش برای سرکوب خرافه و اقتدار دینی فهمیده، فهمی که در جمله امری مشهور ولتر درباره کلیسای کاتولیک یعنی «این بنای نفرتانگیز را نابود کنید» تجسم یافته است. این جمله در اروپا به معنای کاهش مستمر اهمیت دین بوده است؛ دینی که نخست به تعبیر کانت آن را «در محدوده عقل تنها» محصور کردند و سپس برای اینکه جانش را بگیرند و خلاصش کنند، اعلام کردند که خدا مرده است و نتیجه چیزی نبود حز کاهش بیسابقه اعتقاد و عمل به تکالیف دینی در نیمه دوم قرن نوزدهم.
با این حال نویسنده معتقد است که مخالفت با دین در عصر مدرن را نباید شاهدی بر این مدعا گرفت که ضدیت با دین، اصل و اساس مدرنیته است. در درستی این مطلب شکی نیست که مدرنیته مستمرا با اشکال خاصی از آموزهها و شعایر دینی مثل جماعت قدیسان، غایتشناسی، تعالیم مدرسی درباره قانون طبیعی، دیدگاه زمین مرکزی راجع به جهانطبیعی و اعتقاد به مخلوق بودن زمین مبارزه کرده است، اما نویسنده میخواهد نشان بدهد که از این مطلب نمیتوان مخالفت مدرنیته با دین را در معنای دقیق کلمه نتیجه گرفت.
یعنی آلنگیلسپی اینگونه استدلال میکند که این تصور اشتباه است که مدرنیته ریشه و هسته خداناباورانه، دینستیزانه یا حتی لاادریگرایانه دارد. برعکس نشان میدهد که مدرنیته از همان آغاز نهتنها در پی حذف دین نبود، بلکه میخواست دیدگاهی تازه را درباره دین و جایگاه آن در زندگی انسان بپرورد و از آن حمایت کند و این کار را نه از سر دشمنی با دین برای بلکه حفظ برخی اعتقادات دینی انجام داد.
زایش تراژدی و چند نوشته ی دیگر
نیچه در این اثر، مخالفِ نفیِ بوداییِ شوپنهاور از اراده است. او استدلال میکند که زندگی ارزش زندگی کردن با وجودِ سختیهای بسیارش را دارد. نیچه جهان زیست را جهانی هراسآور و وحشتزا می بیند، اما برخلاف شوپنهاور که در نهایت تسلیمشدگی را واکنش انسان در برابر چنین هجومی تشخیص میدهد، نیچه با پی افکندن نیروی اراده و در واقع تسلیمناشدگی فلسفهای دیگر در قبال این جهانِ تراژیک ترسیم میکند: «رازی در جهان هست که زندگی را هراسآور و تراژیک میسازد»؛ اما «به یاری هنر می توان از این هراس و سویۀ تراژیک زندگی عبور کرد.» سنت فلسفی آلمانی از آنجایی که همواره به جامعۀ یونان باستان همچون تجلی جامعهای آرمانی و انسانی و آزاد مینگرد، نیچه نیز در بیان نمونهای عالی و حقیقی از کار هنری به دوران یونان و نیروهای آفرینندۀ آنها نظر دارد. نیچه معتقد است که «یونانیان به خوبی از راز آن دنیای پنهان باخبر بودند. بزرگی و عظمت روحشان در آن بود که تسلیم آن جهان نمیشدند، بلکه با آن میجنگیدند و همین برای آنان به معنای آری گفتن به جهان بود.» نمود این به مبارزهطلبی، جسارت و قدرت، دیونیسوس است. خدایی که اوج حرکت است و دشمن خمودگی، تسلیم و تحقیر: خدای رقص. «دیونیزوس بیپایان است: میرقصد، چون رقصی بیپایان، جسم را در فضا نمایان میکند. مکان را ردّ میکند و او ذات موسیقی است.» حالت موسیقایی، حالتی قالبی است که بر جان هنرمند در هنگامِ آفرینش هنری سایه میافکند. هنرمند با روحی دیونیسوسی، جرأت نه گفتن به شرایط موجود و امّا آری گفتن برای جنگ با زندگی خشن را دارد. در اینجاست که میتوان هنرمند را معادلی برای جانِ آزاده دانست.
زردشت باستانی و فلسفه او
زمان و دیگری
تز اصلی در کتاب زمان و دیگری، برخلاف آنچه تصور میشود، این نیست که به زمان همچون تنزلی از جاودانگی بیندیشیم، بلکه به زمان همچون نوعی رابطه فکر میکنیم، رابطه با آنکه، فینفسه غیرقابل شبیهسازی، یعنی چیزی مطلقاً دیگری است، و به شبیهسازی از طریق تجربه تن نمیدهد، یا زمان به منزلهی رابطهای با آنچه فینفسه نامتناهی است، و به ادراک تن نمیدهد. هرچند با این حال این نامتناهی یا این دیگری، هنوز باید این امر را تاب آورد که ما آن را با اشارهی انگشتمان به سویش در ضمیر اشارهای این ــ همچون شیئی ساده ــ نشان دهیم، یا این رنج را تحمل کند که برای مشخص کردنش، حرف تعریف معین یا نامعینی را به آن بیفزاییم. رابطه با امرنا ـ دیدنی یا نادیدنی بودن، صرفاً ناشی از ناتوانی شناخت بشری نیست، بلکه ناشی از بیکفایتی چنین شناختی ــ در نابسندگیاش ــ در نسبت با نامتناهیِ مطلقاً دیگری، ناشی از پوچیای است که شاید در اینجا رخدادی همچون تلاقی واجد آن باشد. ناممکنبودگیِ تلاقی کردن و نابسندگی، نهتنها برداشتهایی منفی نیستند، بلکه معنایی در پدیدارِ عدمتلاقیِ دادهشده در دیاکرونی زمان دارند. زمان به معنای همین همیشه و هموارگی عدم ـ تلاقی است، و نیز همین هموارگی رابطه ـ رابطهی اشتیاق و انتظار: نخی که از یک خط فرضیِ ایدئال ظریفتر است و دیاکرونی آن را پاره نمیکند، بلکه دیاکرونی آن را در پارادوکس یک رابطه حفظ میکند؛ رابطهای که با تمام روابط موجود در منطق و روانشناسیِ ما متفاوت است ــ منظور همین روابطی است که به جای اجتماعی غایی، دستکم همزمانی را به حدودِ این روابط اعطا میکند.
زمانی که تن نه می گوید
مولف : گابور مته
مترجم : رویا منجم
گابور ماته (به انگلیسی: Gabor Maté) (متولد ۶ ژانویه ۱۹۴۴) پزشک مجارستانی-کانادایی است. با سابقه درخانوادهدرمانی، وی علاقه خاصی به رشد و آسیب در دوران کودکی و تأثیرات بالقوه مادام العمر آنها بر سلامت جسمی و روانی، از جمله در بیماری خود ایمنی، سرطان، اختلال بیش فعالی و نقص توجه، اعتیاد و طیف گستردهای از موارد دیگر، دارد.
او که اکنون از عمل بالینی بازنشسته شدهاست، با سفر در آمریکای شمالی و در خارج از کشور در مورد این موضوعات صحبت میکند. رویکرد او نسبت به اعتیاد با توجه ویژه به جمعیتهای بومی در سراسر جهان، بر روی آسیب روانی که بیماران وی متحمل شدهاند تمرکز میکند و این موضوع را در بهبودی آنها مطرح میکند. ماته در کتاب خود در قلمرو ارواح گرسنه: برخوردهای نزدیک با اعتیاد، در مورد انواع آسیبهای وارد شده توسط معتادان و اینکه چگونه این امر بر تصمیمگیری آنها در زندگی بعدی تأثیر میگذارد، بحث میکند.
او به ارتباط بین سلامت ذهن و بدن اعتقاد دارد. وی چهار کتاب تألیف کردهاست که در آن موضوعاتی از جمله اختلال کمتوجهی - بیشفعالی، استرس، روانشناسی رشد و اعتیاد کاوش شدهاست. او همچنین بهطور منظم در روزنامههای ونکوور سان و گلوب اند میل به عنوان ستون نویس خدمت میکند.
زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب
نویسنده: سوزان مولر آکین
مترجم: ن . نوری زاد
با پژوهش های اخیر درباره "تبیین موضوع زن و ویژگی های زنانه" در زمینه های تاریخ، حقوق، انسان شناسی، جامعه شناسی و نقد ادبی، جنبش زنان گامهای موثری را در جهت رهایی زن از قید و بند دیدگاههای سنتی و کلیشه ای برداشته است. اما تاکنون کسی درباره رفتارشناسی زنان از دید فلسفه سیاسی قدیم که از جانب فیلسوفان ارائه شده، تحقیقی اساسی و اصولی به عمل نیاورده است. از این رو در این نوشتار سعی کرده ایم تا حدودی این کمبود و نارسایی را جبران کنیم. پیش از هر چیز باید دانست که بررسی و پژوهش درباره نظریه های سیاسی کهن، فقط بررسی و نقدی علمی و آکادمیک نیست، بلکه بیان فرضیه ها و نظرات فلسفی-سیاسی می تواند در شکل گیری اندیشه مردم و روش مبارزاتی آنان، تاثیر بسزایی داشته باشد.