جرم زمانه ساز
آرش آذرپناه
رمانِ کوتاهِ «جرمِ زمانهساز» نوشتهی «آرش آذرپناه» (1359) یک عاشقانهی سیاسیست.این نویسندهی جنوبی که سالهاست در مطبوعات جدی قلم می زند و داستان مینویسد در این رمان سراغِ روزهای انقلابِ فرهنگی در اوایلِ دههی شصت رفته است. عشقی که در آن روزهای پر از آرمان و شور در جبرِ اتفاقها گم میشود و ناگهان سالهای سال بعد در یک دیدارِ اتفاقی جان میگیرد. آذرپناه روایتِ خود را در بازیابی زمانی استوار میکند که گذشته، تلفشده و حالا همان آدمهای گمشده در سالهای دههی شصت آرامشده و سر درگریبان همدیگر را مییابند. در فضاهایی نامتعین. در قطار، کافه یا دانشگاه. سوال مهم در همین فرایند شکل میگیرد و آن اینکه رفتارهای سیاسی و حزبی چهقدر بر سرنوشتِ یک نسل تاثیر گذاشت و از آنها چه ساخت؟ این احتمالا مهمترین گره داستان است که خاطرات و واقعیتهایی تکاندهنده را رقم میزند. نویسندهی جوان رمان در فصلهای کوتاه و با استفاده از اتفاقهای سیاسی و تاریخی در عمقِ صحنهاش از عشقی ناکام مینویسد که انگار میخواهد از نو شروع کند. آیا میتوان زمان را دوباره احیاء کرد؟ رمان پاسخِ تازهای به این پرسش همیشهگی دارد.
وقتی وارد شد در یک نگاه دریافت که هیچچیز تغییر نکرده است؛ حتا میز و صندلیها. پیشخدمتها تکوتوکی جدید آمده بودند یا شاید قیافهها یادش نمانده بود. چهار سال پیش البته یکبار سرزده آمده بود. ربع ساعتی بیشتر نشسته بود. قهوهای نوشیده بود و به حالی گریز از آنجا رمیده بود. حالا پیش خودش میگفت که آبدیدهتر شده است. خاطرهها دیگر خاطرش را نمیآزردند.
چند مرد و زنِ جوان که سیگارکشان بلندبلند میخندیدند، جای همیشگی را گرفته بودند. چه بهتر! کمی آن طرفتر مینشست. نشست. باز اما، زیرچوبی پنجرهها بود. رشتههایی از نور، از درز چارچوب پنجره، از جای خالی