من گاهی دروغ می گویم
آلیس فینی
ترجمه: شقایق قندهاری
وقتي امبر روي تخت بيمارستان بيدار ميشود، مدتي طول ميکشد تا به وضعيت خود پي ببرد؛ او در کماست. امبر نميداند چه اتفاقي افتاده است؛ گرچه تصورات مبهمي دارد. اين رمان تريلر روانشناختي در حد فاصل زماني که راوي از کارافتاده است، هفته ي پيش از تصادف و مجموعه ای از خاطرات دوران کودکي بيست سال قبل ميگذرد.با اين سه زاويهديد متفاوت سؤالي مطرح ميشود: آيا چيزي واقعاً دروغ است حتي اگر باور داشته باشي عين حقيقت است؟ اين رمان همه ي اين مؤلفه ها را دارد؛ دروغگويي بيمارگون و وسواسي، زني در کما، دوستي خيالي، خواهر خبيث و راوياي که نميتوان به او اعتماد کرد.