آزارشان به مورچه هم نمیرسید
خورشيد هنوز وسط آسمان بود و بوي تعفن هوا را نميشد تحمل كرد. دراژن فقط بايد از اين مكان جهنمي دور ميشد. دوباره ميخواست داخل آب بپرد يا دست كم دوشي بگيرد و بوي مرگ را بشويد. فقط اي كاش ميتوانست دستهايش را بشويد. به دقت نگاهشان كرد. خوني روي آنها نبود، فقط تاولي روي انگشت اشاره دست راستش بود. تاولي گرد و صورتي. دراژن فكر كرد: چقدر عجيب است كه به خاطر كشتن مردم تاولي بزني. حساب كرد بايد حدود هفتاد بار شليك كرده باشد. تقريبا هفتاد نفر را كشته و يك تاول زده بود! به قدري مسخره بود كه يكباره خندهاي جنونآميز سر داد.
رویای فریدا
چند روز قبل از مرگ فریدا کالو در سال 1954، او در دفتر خاطرات خود نوشت: "امیدوارم خروج شاد باشد؟ و امیدوارم هرگز برنگردم." درد مزمن کالو که در سن شش سالگی مبتلا به فلج اطفال شد و در طول زندگی اش دچار بیماری و جراحت شد، موضوع تکرارشونده هنر خارق العاده او بود. در تخت فریدا، اسلاونکا دراکولیچ زندگی درونی یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان زن جهان را بررسی میکند و به طرز ماهرانهای خاطرات فریدا را در توصیف نقاشیهایش میپیوندد و مراقبهای درباره ماهیت درد مزمن و خلاقیت میسازد. با موضوعی جذاب که زندگی غیرمعمول آن همچنان مجذوب کننده است، این تخیل کوبنده افکار کالو در ساعات پایانی زندگی توسط استعداد خلاقانه جسارتآمیز و سازش ناپذیر دیگری، خوانندگان داستانهای ادبی و هنردوستان را به خود جذب میکند.