پنج قدم فاصله
ریچل لیپینکات
ترجمه: فاطمه صبحی
ويل را نگاه ميكنم كه روي صندلي كنار من مينشيند. آن را عقب ميكشد تا مطمئن شود فاصله ايمن را رعايت كرده. نگاه جديدي كه دقيقا نميشناسم چشمانش را پر ميكند. نگاه تمسخرآميز يا طعنهزنندهاي نيست، كاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختي قورت ميدهم و سعي ميكنم احساساتي را كه در حال فوراناند سركوب كنم. اشك چشمانم را پر ميكند. آرام شروع ميكند به آواز خواندن. مثل بچهها ميزنم زير گريه: «از اينجا برو. عين احمقها شدم.» و با پشت دستم اشكهايم را پاك ميكنم و سرم را تكان ميدهم. ...