زاهد بارخدا
مرد برمیگردد و نگاهی به خانهاش میاندازد: آشپزخانه، سرویس بهداشتی، هال، اتاق. این اولین بار است که آنها را به صورت یک کل میبیند؛ کنار هماند، خانهاند. فکر میکند با این کل است که موجودیت پیدا کردهاند. حالا او هم هست. «زن هارمونی خانه است.»