سفر بی بازگشت
اکثر شخصیتهای اصلی داستان با کشتی از انگلستان وارد بندری در فرانسه میشوند و سوار قطار سریعالسیر شرق میشوند؛ قطاری که در کلن و وین و بلگراد توقف میکند و در نهایت به استانبول میرسد. "مایات" تاجری جوان، ثروتمند و یهودی است که به استانبول میرود تا سهام یکی از شرکتهای رقیبش را بخرد. "کورال" دختری جوان است که برای اجرای برنامههای رقص و کار در این زمینه به استانبول میرود. شخصیت تقریباً محوری داستان مردی است که در میانهی راه هویت واقعیش برملا میشود؛ یعنی زمانیکه قطار در کلن توقف میکند، خانم خبرنگاری به نام "میبل" که برای بدرقهی پارتنرش "جانت" آمده است، او را میبیند و یقین میکند که خبری دست اول را به دست آورده است، پس او هم سوار میشود. در وین قاتلی به جمع اضافه میشود، اما در بلگراد، اتفاقاتی رخداده است که سرنوشت اشخاص داستان را تحت تاثیر قرار میدهد...
آدمها در مسیر زندگی با یکدیگر ارتباطاتی برقرار میکنند و بواسطه برخی کنشها ممکن است احساس دِینی در یکدیگر ایجاد کنند. طرف مقابل به نوبهی خودش میتواند فراموش کند یا جبران کند. این جبران کردن گاهی انجام وظیفه است لیکن میتواند به "وفاداری" و عشق و دوستداشتن تعبیر شود و تبعاتی به دنبال داشته باشد. زندگی قطاری است که حفظ تعادل در آن مستلزم داشتن انعطافپذیری و فرصتشناسی؛ و از آن مهمتر توانایی درک حقیقت و "اعتراف" به آن است، بهخصوص وقتی که ما با حقیقت روبرو میشویم. این موضوع در روابط مایات-کورال، وارن-جانت، کورال-دکتر، دکتر-مردم، مشهود است. گرین همانگونه که خودش اشاره کرده است به ایمانِ رو به افول و آن لحظهای که انسان اعتقاداتش متزلزل میشود علاقمند است ؛ نقطه شک و تردید. شخصیتهای این داستان هم یکبهیک به این نقطه میرسند و شخصیت و اعتقاداتشان در بوته آزمایش قرار میگیرد.