بررسی روانشناختی خودکامگی
«مانس اشپربر»، روانشناس آلمانی، این کتاب را در سن ۳۲ سالگی (در دهه ۳۰ میلادی) یعنی پیشاز آنکه هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانیِ رفتار دیکتاتورها، پیشبینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسندهاش نهتنها مجبور شد برای مصونماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیستهای پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دستزدن به این کتاب هم پرهیز میکردند .
اشپربر در این کتاب، که متنی بسیار روان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار خودکامگان و دیکتاتوران، نشان میدهد که دیکتاتورها، بهخودیخود، خودکامه و جبار نمیشوند بلکه آنها محصول رفتار تودههایی هستند که خلقوخویِ "جبّاریّت (دژسالاری / اقتدارگرا)"، بخشی از وجود آنهاست. برای آنکه خودکامگی و دیکتاتوری برای همیشه از جامعهای رخت بربندد باید روحیه خودکامگیِ تودهها از بین برود. اشپربر نشان میدهد که چگونه شخصیت روانی یک خودکامه بهتدریج و در طول زمان تحول مییابد و او را از یک زندگی معمولی محروم میکند بهگونهای که "جبّار" به تدریج دچار سادیسم (دیگرآزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خودآزاری) میشود.
او از قول افلاطون مینویسد «هر کس میتواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبّار». و بعد خودش بهزیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان میدهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان میدهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت میشود و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و …) نمود دارد. اما وقتی آحاد توده های شخصیتاً جبّار، در عالم واقع با یکیاز جباران همراهی می کنند و او را حمایت میکنند، از او یک حاکمِ بهتماممعنی دیکتاتور میسازند .
او به زیبایی نشان میدهد که چگونه خودکامگان با سادهکردن مسائل پیچیده زندگی، راهحلهای عامهپسند ـ اما غیرقابلاجرا ـ میدهند و اصلا هم نگران عدم قابلیتِ اجرای ایدههای خود نیستند چراکه آموختهاند وقتی راهحلشان به نتیجه نرسید بهراحتی میتوانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمندند و نمیگذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
تئوری انتخاب
ويليام گلاسر روانپزشك پيشگام و نامدار معاصر ماست كه با ارائه تئوري نوين انتخاب در عرصه علوم رفتاري به چرايي و چگونگي انجام رفتار افراد پاسخ داده است. گلاسر نخستين بار در عرصه بهداشت رواني و اختلالات روانشناختي، تئوري انتخاب را ارائه كرد و سپس آن را به قلمروهاي مهم مديريت نيروي انساني، آموزش و پرورش كيفي، رشد و شكوفايي فردي و روابط مهم زندگي اجتماعي گسترش داد. تئوري انتخاب توضيح ميدهد كه موجودات زنده چرا و چگونه رفتار ميكنند. اساس تئوري انتخاب بر اين اصل استوار است كه تمامي انسانها به سبب وجود پنج نياز ژنتيك: بقا، احساس تعلق و عشق، آزادي، قدرت و تفريح برانگيخته ميشوند و همواره براي ارضاي يكي از اين پنج نياز رفتار ميكنند و از اين رو تقريبا تمام رفتارهاي خود را انتخاب ميكنند. لذا بايد در برابر رفتارهاي خود مسئول و پاسخگو باشند. گلاسر در اين كتاب توضيح ميدهد اگر ما رفتارهاي موثر و مسئولانهاي را انتخاب كنيم يعني ياد بگيريم، هم نيازهاي خود را به خوبي برآورده كنيم و هم مانع برآوردن نيازهاي ديگران نشويم، خشنود، كامياب، شاداب و باطراوت خواهيم بود و همواره زندگي را به دلخواه خودمان به پيش خواهيم برد.