در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 9 24 36

این داستان واقعیت دارد (مجموعه داستان)

تومان
جفری آرچر ترجمه: علی فامیان

عطر گل ياس اولين نشانه بود: يك زن. سر ميز هميشگي‌ام نشسته بودم كه آمد و سر ميز كناري نشست. فهميدم تنهاست چون صندلي روبرويش تكان نخورد و كسي با او حرفي نزد. كمي از قهوه‌ام، نوشيدم. اگر اوضاع رو به راه باشد، مي‌توانم فنجان را بلند كنم، جرعه‌اي از نوشيدني داخل آن را بنوشم و فنجان را طوري سر جايش برگردانم كه حتي مشتري ميز بغلي هم نتواند حدس بزند من نابينا هستم. برايم جالب است كه ببينم ديگران چقدر فريب رفتار عادي مرا مي‌خورند. باور كنيد وقتي متوجه مي‌شوند خيلي زود قضيه را لو مي‌دهند. بعضي‌ها زير لب چيزي مي‌گويند، عده‌اي شايد سرشان را تكان مي‌دهند يا با دست به طرف من اشاره مي‌كنند. بعضي‌ها بيشتر دقت مي‌كنند و گروهي ديگر دستپاچه مي‌شوند و حرفي نمي‌زنند. بله، من تمام اين واكنش‌ها را احساس مي‌كنم.