الیزابت فینچ
جولین بارنز
ترجمه: علی کهربایی
نیل در دهۀ سوم زندگی مجذوب معلم درونگرا و خویشتندار اما رئیسمآب خود الیزابت فینچ میشود. الیزابت فینچ «فرهنگ و تمدن» درس میدهد و شاگردان و درنهایت خوانندگانش را به چالش میکشد تا مستقلاً بیندیشند. نیل سخت مجذوب شخصیت معلمش شده و نیز به روش نامتعارف او در پیادهکردن تاریخ و فلسفه در امور عادی زندگی. معلم به امپراتور یولیانوس علاقۀ وافری دارد. شاگرد بعد از مرگِ الیزابت فینچ یادداشتهایش را مییابد و به کاوشی پیگیرانه دربارۀ آثار و احوال امپراتور یولیانوس میپردازد. جریان تاریخ و زندگینامه، هم آبشخور روح و روان و اندیشۀ خوانندگان میشود و هم راهنما و راهگشای زندگانیشان. عشق افلاطونی یکجانبه و نافرجام نیل و مرگ الیزابت فینچ آتشی میزند به اشتیاق نیل برای کاوشی تغزلی و اندیشهبرانگیز در عشق، دوستی، سوگ، و پژوهش در اسرار و احوال یک شخصیت تاریخی.
جولین بارنز، نویسندۀ انگلیسی، در ۱۹۴۶ در لِستر به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو آموزگار زبان فرانسوی بودند. او از دانشگاه آکسفورد در رشتۀ زبانهای جدید لیسانس گرفت، و مدتی در سمت فرهنگنویس در مؤسسۀ لغتنامۀ آکسفورد کار کرد. سپس به روزنامهنگاری پرداخت و سالیانی سردبیر ادبی و نقدنویس نشریات گوناگون از جمله نیو استیتسمن و آبزرور بود. بارنز تاکنون رمانهای متعدد و شماری داستان کوتاه و همچنین جستار نوشته است. درک یک پایان یکی از آثار این نویسنده است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد و جایزۀ من بوکر انگلیس و جایزۀ ادبیات فرانسه را از آن او کرد و چندین هفته در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بود.
در مقام نویسندۀ انگلیسی، جولین بارنز، با توجه به تربیت خانوادگیاش، تحت تأثیر فرهنگ فرانسوی است؛ با این حال، او را در فرانسه یک انگلیسیِ اصیل میدانند. نشرنو پیش از این از این نویسنده سه کتاب درک یک پایان و فقط یک داستان و آرتور و جورج را منتشر کرده بود و اکنون کتاب چهارمی با عنوان الیزابت فینچ به آنها افزوده است.
راهی نیست؟
نویل شوت، رماننویس و مهندس پرواز، در ایلینگ انگلستان زاده شد (۱۸۹۹). در طول سی سال فعالیت ادبیاش، بیستوپنج رمان نوشت. با اقتباس از راهی نیست؟ و شهری چون آلیس، که از آثار برجستهٔ او به شمار میروند، فیلمهایی ساخته شده است: در آسمان راهی نیست، به کارگردانی هنری کاستر، با بازی جیمز استیوارت و مارلین دیتریش (۱۹۵۱)، و شهری چون آلیس به کارگردانی جک لی، با بازی ویرجینیا مکنا و پیتر فینچ(۱۹۵۶). از دیگر آثارش: جادهی تنهایی (۱۹۳۲)؛ ویرانشهر (۱۹۳۸)؛ پاستورال (۱۹۴۰)؛ در ساحل (۱۹۵۷).
او در ملبورن درگذشت (۱۹۶۶).شوت، که مدیر یک شرکت هواپیماسازی نیز بود، در آثارش بسیار از مضامین هوانوردی بهرده میبرد. رمانهای او به قوّت قصهپردازی مشهورند. او نویسندهایست که سرراست قصهاش را میگوید و با استواری و استادی مضامین و پیرنگ داستانهایش را بسط میدهد. کمتر از خط عمل قصه خارج میشود و از لفاظی و فلسفهپردازی صریح میپرهیزد. و چنین است که راسل او را امیرزادهی قصهگویان انگلیسی معرفی میکند.
روز ملخ
ناتانیل وست با نام اصلی ناتان واینستاین در ۱۹۰۳ زاده شد و در ۱۹۴۰ در یک حادثۀ رانندگی درگذشت. او چهار رمان کوتاه دارد و روز ملخ (۱۹۳۹) مهمترین آنها به شمار میرود و به باور بسیاری از منتقدان بهترین رمان نوشتهشده با درونمایۀ هالیوود است، حاصل پنج سال مشاهدۀ دقیق رماننویس است دربارۀ هالیوود دهۀ اول سینمای ناطق. وست در سال ۱۹۳۳ به هالیوود رفت و باقی عمرش را یکسره در آنجا گذراند. خانۀ او در هالیوود، درست مانند خانۀ شخصیت اصلی روز ملخ، آپارتمانی بود محقر در جهان افسانهها، هالیوود: «کارخانۀ رؤیاسازی» یک ملت، با محصولاتی که میلیونها نفر را در خلسۀ تخدیرگونۀ امیدهای واهی، آرزوهای بزرگ دور، آرزوی تبدیل شدن به ستارهای در عالم رؤیا، غرق میکرد، گم میکرد. روز ملخ کیفیتی فیلمگونه دارد. اصلاً انگار فیلمیست که به جای تصویر متحرک بر پردۀ جادویی، با کلماتی که به نظر میرسد روی سطرها میجوشند و میلولند و میرقصند نقش شده است. صحنه هالیوود است و دلقکهای گروتسک و کابوهای درماندۀ سودایی دستمایۀ اصلی بیشتر صحنههای رماناند. هالیوود و صنعت فیلمسازی امریکا در این دوره بهشدت فربه شده بود. فیلمها مفّری آسانیاب و محبوب برای گریز از واقعیت بودند. الباقی کشور یکسره تحلیل رفته بود. وست زندگی توأم با کار شاق (به عبارت بهتر: خرحمالی) دوران را همسو با جذابیت خوشرنگ و لعاب افسردگی از نوع هالیوودیاش پیش چشم میگیرد. هالیوودی که او به تصویر میکشد جاییست که در آن رؤیاها میپژمرند و میمیرند. شاید به نظر رسد که چنین نظرگاهی مایۀ تسلی خاطر نیست، اما نوعی تسلی خاطر، نوعی راحتی خیال، در این جلوهگری خودنمایانه حس میشود. ریاضت اقتصادی را بهعینه در کتاب لمس میکنیم، اما نوعی انزواخواهی سیاسی، نوعی نفی کاملعیار و بیحرف و گفت مصائب زندگی، نوعی کَفّ نفسِ بوهمیایی، خواننده را به دنبال خود میکشد. مشخصۀ اصلی روز ملخ، زبان نوآورانه و تپندۀ آن است. شخصیتها چنان درخشان و اغلب معناباخته در تور زبان و لحن گرفتار میشوند که گاه حرکات و سکناتشان به لالبازی میماند. دقیقاً در همین لحظهها و سطرها، که شخصیتها از جلوه کردن در سخنی که به زبان میآورند بازمیمانند و لنگ میزنند و وامیروند، زبان و لحن عاری از داوریهای تند و تیز و اطوار ادیبانه کل صحنه را زیر نور درخشان خود میگیرد و زوایای نیمهروشن ذهن شخصیتها و رازهایشان را نمایان میکند...
شهری چون آلیس
جین، زن جوان انگلیسی، که در گیرودار جنگ جهانی دوم در مالایا زندگی میکند، بههمراه شمار زیادی از زنان و کودکان به اسارت نیروهای ژاپنی درمیآید. ژاپنیها این اسیران را به پیمودن راه طولانی و طاقت فرسای هفتماههای در مسیری پرخطر وا میدارند. کابوس این سفر پرمخاطر و محنتزا سالها پس از جنگ ذهن جین را میآشوبد. با اینهمه بهسببی ناگزیر میشود به مالایا باز گردد. در آنجا اطلاع مییابد که جو، سرباز استرالیایی، که خود را برای نجات اسیران به مخاطره انداخته بود، از مهلکه جان سالم به در برده است. جستوجوی جین برای یافتن جو، او را به دهکورهای دورافتاده در استرالیا میکشاند...
محبوبترین داستان نویل شوت حکایت عشق و جنگ در دورانی پرآشوب است؛ جنگ و پیامدهای آن، از جنگلهای مالایا تا استرالیای بهشدت خشن و خالی از ظرافت.