عشق سرخ
ماکسیم لئو
ترجمه: روح انگیز شریفیان
بهار سال ۱۹۸۸، تقریباً هرکسی را که میشناسم، بهطور جدی در فکر رفتن هرچه سریعتر و محتاطانهتر است. هیچ مهمانیای نیست که در آن این موضوع پیش نیاید. از آنهایی که توانستهاند بروند، یا آنها که دارند میروند، صحبت میشود. دوتا از دوستانم میخواهند با مردهای اهل برلین غربی ازدواج کنند که بتوانند بروند، دیگران منتظر تولد هفتادسالگی مادربزرگشان هستند که بخت خود را بیازمایند. کسانی هم هستند که به استخدام دائم جمهوری فدرال برلین شرقی درمیآیند تا بتوانند یواشکی خودشان را به برلین غربی برسانند. از مرگ آلمان شرقی مدتها گذشته، اما در میان خانوادهی من هنوز زنده است. مانند روحی است که نمیتواند آرامش بیاید. حالا، که سرانجام همهچیز تمام شده، امیدوار بودیم دوران جدید، زخمهای کهنه را درمان کند، اما...