آری ای پیشگامان!
و حالا همان داستان قدیمی دارد خودش را در آنجا تکرار میکند. عجیب نیست: فقط دو یا سه داستان از انسانها وجود دارد و این داستانها چنان سرسختانه خود را تکرار میکنند که گویی هرگز پیش از این اتفاق نیفتادهاند؛ مثل چکاوکهای این منطقه که هزاران سال همان پنج نُت را خواندهاند.
باتلاق شنی
ذهنش وقتی به پناهگاهی که مذهب در اختیارش گذاشته بود بازگشت، تقریباً آرزو کرد که کاش این پناه تنهایش نگذاشته بود. توهم بود. آری. اما بهتر بود، بسیار بهتر از این واقعیت هولناک. مذهب، بهرغم همهچیز، فواید خود را داشت. قدرت درک را کرخت میکرد. از زندگی عریانترین واقعیتهایش را میزدود. مخصوصاً برای فقرا ــ و سیاهان ــ فواید خود را داشت. برای سیاهان. سیاهپوستان. و هلگا به این نتیجه رسید که این همان چیزی است که کل نژاد سیاه در امریکا دچار آن است، این ایمان احمقانه به خدای سفیدپوستان، این اعتقاد کودکانه به جبران کامل همهی بدبختیها و محرومیتها در «جهان دیگر». اعتقاد راسخ ساری جونز به اینکه «تو اون دنیا همه پاداش میگیریم» به یادش آمد. و ده میلیون آدم درست به اندازهی ساری از این اطمینان داشتند. چقدر خدای سفیدپوستان به اینکه اینقدر خوب آنها را دست انداخته بود میخندید!
نلا لارسن (1891-1964) زن آفریقایی-آمریکایی، نویسنده دو رمان و چندین داستان کوتاه بود. او در سال 1930 برای نوشتن رمان سوم بورسیه گوگنهایم دریافت کرد، اما از آنجا که نتوانست ناشر برای آن پیدا کند، از صحنه ادبیات ناپدید شد و به عنوان پرستار مشغول به کار شد.
تابستان
زن اسیر(مجموعه داستان)
حالا دیگر برایم فرق چندانی ندارد. این نقش من در زندگی درست به اندازهی نقش قبلیام بامزه است، همان کار ارزیاب بیمه برای شرکت بیمهی گریت نورترن که وادارم میکرد وقتم را در میان تکهپارههای تمدنمان بگذرانم: گلگیرهای مچالهشده، اتاقکهای بدون سقف، انبارهای سوخته، دستوپاهای شکسته. آدم بعد از اینکه ده سال به این کار مشغول است کمکم تمایل پیدا میکند که دنیا را به چشم اوراقفروشی بزرگی ببیند، به آدمی نگاه میکند و فقط اندامش را که (بهصورت بالقوه) خرد و خمیر شدهاند میبیند، به خانهای که وارد میشود فقط به دنبال یافتن رد آتشسوزی اجتنابناپذیر است. بنابراین وقتی مرا توی این کلاس نشاندند، با اینکه میدانستم اشتباهی رخ داده است، به آن مهر تأیید زدم، من آدم زرنگی بودم؛ میدانستم که شاید بتوان از آنچه فاجعه بهنظر میآید مزیتهایی بهدست آورد. کار ارزیاب بیمه چیزهای زیادی به آدم یاد میدهد.
عمه میم و ماجراجوییهای جسورانه
مزدك بلوری
كسب موفقيت گسترده جهاني و فروش دو ميليون نسخه در سال چاپش 1955
حضور 112 هفته اي در ليست كتابهاي پرفروش نيويورك تايمز
اقتباسهاي سينمايي و تئاتري متعدد از اين رمان طنازانه و مفرح
مِیم دنیس، زنی جوان و زیبا با لباسهای پرزرقوبرق مد روز، نمونهی ناب زن امروزیِ دههی ۱۹۲۰ است. سرزنده و پرهیجان، بیاعتنا به عرف و سنت، فارغالبال و بیخیال، آزاداندیش و بلندنظر، خوشگذران و اهل دل که از لحظهلحظهی زندگیاش لذت میبرد. مِیم پس از مرگ برادرش قیم قانونی برادرزادهاش پاتریک دنیس میشود و این پسر دهساله پا به دنیای هیجانانگیز عمهاش میگذارد. خیلی زود عمه و برادرزاده شیفتهی هم میشوند و ماجراهای خندهدار و سرگرمکنندهی آنها در کنار هم این کتاب خواندنی را به یکی از بهترین طنزهای کلاسیک قرن بیستم تبدیل میکند. عمه مِیم و ماجراجوییهای جسورانه خواننده را به روزهای خوش گذشته میبرد و با طنز گزندهاش تصویر زندهای از آدمها و رویدادهای آن روزها ترسیم میکند.
نقاب
نلا لارسن
مزدک بلوری
امریکا، دههی ۱۹۲۰، آیرین و کِلر زنان دورگهی آفریقاییتبارند که در ظاهر هیچ نشانی از سیاهپوستی در خود ندارند. این دو همبازیِ دوران کودکی، پس از سالها بیخبری از هم، اتفاقی یکدیگر را ملاقات میکنند. کلر، به لطف ظاهر بلوندش، خود را سفیدپوست جا زده و با مردِ سفیدپوستِ ثروتمندی که از سیاهان نفرت دارد ازدواج کرده است. او، که در ابتدا برای استفاده از مزایای سفیدپوستی چنین نقابی میگذارد، اکنون خواهان برداشتن این نقاب و بازگشت به جماعت سیاهپوستان است. پس هرگاه شوهرش به سفر میرود، او مخفیانه به جمع سیاهپوستان میآید. در میهمانیهای شبانهی محلهی هارلم و جشنها و مراسم سیاهپوستان، همه مجذوب چهرهی زیبا و شخصیت دوستداشتنی کلر میشوند و رابطهی او با دوستان و شوهر سیاهپوست آیرین بسیار صمیمانه میشود. پس از چندی سوءظنی زندگی آیرین را به جهنم تبدیل میکند. آیا بناست آیرین سرانجام از اضطراب دردآور هفتههای گذشته رها شود؟ یا قرار است اضطرابی بیشتر و بدتر در راه باشد؟