ادبیات و روانپزشکی(ذهن خوانی ها)
نویسنده : فمی ایبد
ترجمه : ناصر همتی ،ناصر معین
"چند دقیقه بعد "هانس کاستورپ" خودش در قاپوق ،میان طوفان الکتریکی ایستاده بود و همزمان یواخیم –که بدناش دوباره سرهم شده بود- داشت لباسهایش را تن میکرد .هوفرات دوباره به شیشهی شیریرنگ نگاه کرد ،اینبار به درون خود هانس کاستورپ .از خلال عبارات شکسته-بسته و جملات نیمبند و سرزنشهای دکتر ،مرد جوان دریافت که آنچه میدید با انتظاراتش همخوانی داشت . البته بعد این لطف را در حق بیمار کرد و اجازه داد که دستاش را از طریق صفحه ببیند .هانس کاستورپ چیزی را میدید که انتظارش را داشت ،چیزی که کمتر انسانی اجازه پیدا میکند ببیند ،او به درون قبر خود نظر کرد . فرایند پوسیده شدن را به واسطهی اشعهی ایکس از پیش میدید . بدنی که با آن راه میرفت ،متلاشی شده ،از بین رفته و در مهی تهی محو شده بود و درون آن اسکلت نحیف دستاش قرار داشت همراه با انگشتری خاتم به ارث رسیده از پدربزرگ که سیاه و سست روی مفصل انگشت حلقهاش آویزان بود – جسم مادی سختی که انسان با آن بدنی را که مقدر است در آن ذوب شود میآراید تا زمانی که آن را به جسم دیگری بسپارد تا چند صباحی دست کند ... با چشمان نافذ آیندهبین ،به این عضو آشنا از بدناش خیره شد و برای اولین بار در زندگیاش دریافت که خواهد مرد ."
چنین متنی یا بر شما اثر ندارد و یا قلبتان را از کار میاندازد . متاسفانه برای آنهایی که تحت تاثیر این نثر قرار نگرفتهاند،شاید هیچچیز جالب توجهی برای گفتن نداشته باشم ...اما اگر برای شما –همچون من – این متن به اندازهی فرایند بازسازی تصویر قبر هانس تکاندهنده است و نیز اگر این نثر واجد نوعی اشراق روشنگر و درعینحال دهشتناک است ،در این صورت سعی میکنم نشان دهم که چرا و چگونه این اشراق میتواند در خدمت "آموزش پزشکی" و تربیت پزشکان و از جمله "روانپزشکها" قرار گیرد.