عیار ناتمام
پدر امیر تودهای بوده. خود امیر مذهبی میشود. بعد انقلابی میشود. بعد فرمانده سپاه میشود و بعد در سال ۸۸ روبهرو میشود با نسلی که چشم امیدش به انتخابات است.
عیار ناتمام قصهی امیرهاست. قصهی پدرانشان و پسرانشان. قصهی گذشتهشان با سخنرانیهای شریعتی، با انقلاب، عشق، جنگ، و حالشان با انتخابات، امید و ناامیدی یک نسل؛
نسل ما. نسلی که پدرش فکر میکرده تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود. نسلی که دایی و عمویش توی خیابان فریاد کشیده شاه زنازاده است، خمینی آزاده است. بعد از انقلاب دایی افتاده زندان و حکم اعدام از بیخ گوشش در رفته و عمو رفته جبهه و با ترکش برگشته و پدر هنوز امیدوار است این وطن وطن شود...
و حالا، سال ۸۸، حدود سی سال بعد از انقلابشان، نشستهاند ببینند ندا آقا سلطان را کی کشته...
میگویند انقلاب فرزندان خود را میبلعد. راست میگویند. داریم میبینیم هر روز. اما چرا کسی هیچ وقت هیچ چیز دربارهی فرزندانِ فرزندان انقلاب نگفته؟!