فلسفه هگل (۲جلدی)
نویسنده: والتر ترنس استیس
مترجم: حمید عنایت
هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت، در خانوادهای مومن به تعلیمات لوتری به دنیا آمد. از کودکی در زمینههای گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه میپرداخت و در این کار از حمایت و تشویق مادرش - که سهم فراوانی در پرورش فکری وی در کودکی داشت - برخوردار بود. پدر او از کارمندان دولت بود. هگل یکی از شش فرزندی بود پدر و مادرش به دنیا آوردند اما فقط یک خواهر و یک برادرش تا بزرگسالی زنده ماندند. خانوادهٔ او ارزش زیادی برای آموزش و فرهنگ قایل بودند. هگل در سه سالگی به مدرسهای رفت که به آن مدرسهٔ آلمانی میگفتند و در ۵ سالگی وارد مدرسهٔ لاتین شد. او پیشتر از مادرش لاتین آموخته بود و به همین خاطر صرف ابتدایی کلمات لاتین را میدانست. در واقع شیفتگی هگل برای آموختن در طول عمرش، با آموزههای مادرش در خانه آغاز شده بود. در سال ۱۷۸۴ هگل برای ادامهٔ تحصیل به دبیرستان ایلوستره رفت و در آنجا کمی با مفاهیم عصر روشنگری آشنا شد.
هگل شیفتهٔ آثار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته بود. از سال ۱۷۸۸ او تحصیلات دینی خود را در مدرسهٔ دینی پروتستان توبینگر در شهر توبینگن ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر بزرگ آلمان فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد. این سه تن به انقلاب فرانسه، به عنوان بزرگترین واقعهٔ عصرشان، توجه ویژهای داشتند، روزنامههای فرانسوی را پیگیری میکردند و باشگاهی برای بحث و مطالعه پیرامون ادبیات انقلابی به راه انداختند.
پس از فراغت از تحصیل در توبینگن در سال ۱۷۹۳، هگل شغلی به عنوان معلم سر خانه در برن پیدا کرد. او در مدت اقامت در برن مطالعاتش را ادامه داد و آثار زیادی نوشت. مهمترین نوشتهٔ او در این مدت زندگی مسیح بود.همچنین مجموعهای از دستنوشتههای او با عنوان استقرار شریعت در مذهب مسیح در همین دوران نوشته شد که هیچکدام از آنها چاپ نشد. در سال ۱۷۹۷ او در پاسخ به پیشنهاد کاری هولدرلین به فرانکفورت نقل مکان کرد. در مدت اقامت هگل در فرانکفورت، شلینگ که با حضور در فضای روشنفکری ینا و تأثیرپذیری از فیخته، رشد کرده بود و به عنوان پروفسور در دانشگاه ینا مشغول تدریس بود، از هگل دعوت کرد که در کنار او در دانشگاه مشغول به کار شود. به این ترتیب در سال ۱۸۰۱، هگل در ۳۱ سالگی مشغول تدریس فلسفه در دانشگاه شد. اواخر همان سال هگل اولین کتاب فلسفی خود را با نام تفاوت دستگاههای شلینگ و فیخته در فلسفه منتشر کرد. هگل و شلینگ همچنین تا سال ۱۸۰۳ مجلهای را به نام نشریهٔ انتقادی فلسفه منتشر کردند. هگل در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری ارتقا یافت و ۲ سال بعد، درست در زمانی که سپاه ناپلئون ینا را اشغال میکرد، اثر ارزشمندش را با نام پدیدارشناسی روح منتشر کرد. پس از پیروزی فرانسه بر پروس و تعطیلی دانشگاهها او به دنبال شغل به شهر بمبرگ رفت و در آنجا به عنوان ویراستار روزنامه مشغول به کار شد. در همین سال فرزند غیر قانونی او، لودویگ فیشر به دنیا آمد. پس از آن، در سال ۱۸۰۸، هگل به نورنبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۶ در دبیرستانی به تدریس پرداخت.در این مدت او ازدواج کرد، صاحب دو فرزند به نامهای کارل فریدریش ویلهلم و ایمانوئل توماس کریستین شد و دومین اثر بزرگ خود را با نام علم منطق منتشر کرد. در سال ۱۸۱۶، کرسی استادی فلسفه در دانشگاه هایدلبرگ به هگل پیشنهاد شد. او به هایدلبرگ رفت و تا سال ۱۸۱۸ که در دانشگاه برلین مشغول به تدریس شد، در همانجا ماند. او در مدت اقامت در هایدلبرگ کتاب دایرةالمعارف علوم فلسفی را منتشر کرد.در برلین او بر همان کرسیای نشست که از سال ۱۸۱۴ -سال مرگ فیخته- خالی مانده بود و تا پایان عمر همانجا ماند. هگل در مدت استادی در برلین، سخنرانیهای زیادی در حوزههای فلسفه، تاریخ، هنر، دین و فلسفهٔ تاریخ داشت؛به طوری که شهرت او و شناخته شدن فلسفهٔ هگل به عنوان یک مکتب فلسفی به همین دوران باز میگردد. در سال ۱۸۲۱ او اثر ارزشمند دیگرش را به نام عناصر فلسفه حق منتشر کرد. هگل در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و بالاخره به سال ۱۸۳۱ به سبب شیوع وبا در ۱۴ نوامبر فوت کرد. دستنوشتههای زیادی بعد از مرگ از او بهجای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتابهای مختلف انتشار یافت.
فلسفه هگل: هگل را میتوان آخرین فیلسوف مکتب ایدئالیسم دانست.هگل از دید مارکس : مارکس از بزرگترین شاگردان هگل و از جمله کسانی است که فلسفهٔ او را با توجه به نظرات خود باز تعریف کرد. مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصهٔ زندگی بشری وارد کرد. دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیینکننده در تاریخ به وجود میآمد. برای فهم بهتر مطلب میتوان مثال ملموسی زد : یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت میرسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف میشوند تا در نهایت به تعادل میرسد . همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق میافتد . بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار میگیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت میشود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) میانجامد. هگل آخرین فیلسوف دستگاهساز تاریخ فلسفه غرب است . اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است . نظام فکری او بر اساس دیالکتیک ابتنا یافتهاست . البته ریشههای دیالکتیک را از فلسفهٔ کانت دانستهاند اما تفاوت عمدهٔ دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او منبعث و موجود در هماند . سهپایههایی که هگل ترتیب میدهد همگی ارتباطی معرفتی با هم دارند و از هم جدا نیستند. حال آنکه مقولات کانت صرفاً بر اساس تعین خود فیلسوف در کنار هم قرار گرفتهاند . از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع میرسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه میانگارد و از آن به انواع پستتر پی میبرد . مثلاً اولین سهپایهٔ فلسفهٔ هگل ، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند. او میگوید هستی اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن میانجامدو سه پایه کامل میشود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستیای است که نیستی است یا نیستیای است که هستی است.