پایان رابطه
پایان رابطه را یک رماننویس روایت میکند، اما این نه رمانی دربارۀ نوشتن، که داستان تلاقی عشق و ایمان است. در پسزمینۀ ذهنی رمان حضور مرد زیرزمینی داستایفسکی احساس میشود که تلخکامی و انزجار خود از انسان و جهان را به زبانی فصیح و سلیس بیان میکند. گراهام گرین خود را متعلق به دنیای انسانهای خشمگین میداند، متعلق به سنت نوشتههای دینی دانته که به دلیل نفرتش خوب عشق میورزید. پایان رابطه نیز داستان عشقی بیمارگونه و نفرتی بیمارگونه است.
جان کلام
سفر بی بازگشت
اکثر شخصیتهای اصلی داستان با کشتی از انگلستان وارد بندری در فرانسه میشوند و سوار قطار سریعالسیر شرق میشوند؛ قطاری که در کلن و وین و بلگراد توقف میکند و در نهایت به استانبول میرسد. "مایات" تاجری جوان، ثروتمند و یهودی است که به استانبول میرود تا سهام یکی از شرکتهای رقیبش را بخرد. "کورال" دختری جوان است که برای اجرای برنامههای رقص و کار در این زمینه به استانبول میرود. شخصیت تقریباً محوری داستان مردی است که در میانهی راه هویت واقعیش برملا میشود؛ یعنی زمانیکه قطار در کلن توقف میکند، خانم خبرنگاری به نام "میبل" که برای بدرقهی پارتنرش "جانت" آمده است، او را میبیند و یقین میکند که خبری دست اول را به دست آورده است، پس او هم سوار میشود. در وین قاتلی به جمع اضافه میشود، اما در بلگراد، اتفاقاتی رخداده است که سرنوشت اشخاص داستان را تحت تاثیر قرار میدهد...
آدمها در مسیر زندگی با یکدیگر ارتباطاتی برقرار میکنند و بواسطه برخی کنشها ممکن است احساس دِینی در یکدیگر ایجاد کنند. طرف مقابل به نوبهی خودش میتواند فراموش کند یا جبران کند. این جبران کردن گاهی انجام وظیفه است لیکن میتواند به "وفاداری" و عشق و دوستداشتن تعبیر شود و تبعاتی به دنبال داشته باشد. زندگی قطاری است که حفظ تعادل در آن مستلزم داشتن انعطافپذیری و فرصتشناسی؛ و از آن مهمتر توانایی درک حقیقت و "اعتراف" به آن است، بهخصوص وقتی که ما با حقیقت روبرو میشویم. این موضوع در روابط مایات-کورال، وارن-جانت، کورال-دکتر، دکتر-مردم، مشهود است. گرین همانگونه که خودش اشاره کرده است به ایمانِ رو به افول و آن لحظهای که انسان اعتقاداتش متزلزل میشود علاقمند است ؛ نقطه شک و تردید. شخصیتهای این داستان هم یکبهیک به این نقطه میرسند و شخصیت و اعتقاداتشان در بوته آزمایش قرار میگیرد.
صخره برایتون
عالیجناب کیشوت
نویسنده : گراهام گرین مترجم : رضا فرخ فال
شخصيت اصل و واقعی اين داستان كشيش پير و ساده دل و مهربانی است به اسم "پدر كيشوت" كه در شهر كوچك" ال نوبوزو" در اسپانيا زندگي ميكند و بخاطر تشابه نام خود را از نوادگان دن كيشوت پهلوان افسانه اي مانس ميپندارد. از اتفاق اين كشيش عنوان "عاليجنابي" دريافت مي دارد و در پي اين ارتقا مقام ناخواسته كه رشك و كينه همگامانش را برمي انگيزد آواره ي كوه و دشت سرزمين خويش ميشود...
از اين اشاره ي كوتاه خواننده در ميابد كه گرين در آخرين اثر خود خواسته جا پاي رمان نويس بزرگ اسپانيائي"سروانتس" بگذارد. اما آفريده گرين با دن كيشوت سروانتس دست كم يك تفاوت اساسي و آشكار دارد.اگر دن كيشوت را خيالات و سوداهايش به ميدان كارزار و عمل ميكشاند عاليجناب كيشوت را همين خيالات و سوداها از عمل باز ميدارد و..
قدرت و جلال
آقای تنچ در آفتاب خیرهکنندهی مکزیک و در غباری که سفیدی میزد، از خانه بیرون زد تا دنبال کپسول اترش برود. چند لاشخور با بیاعتنایی تحقیرآمیزی از پشتبام به پایین مینگریستند: او هنوز تبدیل به لاشه نشده بود. کمی جوشی بود. کمی جوشی شد و با ناخنهای شکسته و ناصافش تکهای از سنگفرش جاده را کند و به طرف آنها پرت کرد. یکی از لاشخورها از جایش پرید و بالزنان از فراز شهر، از فراز میدان کوچک، از فراز مجسمهی نیمتنهی رئیسجمهور سابق، ژنرال سابق، موجود بشری سابق، از فراز دو دکهای که آبمعدنی میفروختند گذشت.
کنسول افتخاری
گروهی از انقلابیها در یکی از شهرهای کوچک آرژانتین نقشهٔ ربودن سفیر آمریکا را طراحی میکنند اما بهاشتباه کنسول افتخاری انگلستان را میربایند... همهٔ شخصیتهای اصلی این رمان پرکشش که گراهام گرین در کمال استادی بر پیرنگ آن مسلط است، ناگزیرند در مواجهه با بیعدالتیها و مظالم این دنیای خشن فداکارانه در ازای خشنودی وجدان خویش محرومیتهایی را تحمل کنند اما سرانجام آنچه پیشتر «پیروزی» بهنظر میآمد، پس از نیل به اهداف چونان شکستی تلخ جلوه میکند.
گراهام گرین در این اثر با واقعبینی و طنز ظریف و رشکبرانگیز خاص خود، خواننده را به مشارکت در وقایع و اندیشههای داستان وامیدارد، بیآنکه معلم اخلاق جلوه کند.
مرد سوم
مارتیز به پیش نهاد دوستش هری به وین آمده تا سر کار برود اما در فرودگاه کسی منتظر اون نیست.
کم کم متوجه می شود هری مرده و مراسم تدفینش در همان روز است . پلیس عقیده دارد هری وارد یک ماجرای قاچاق شده و هرچند مرگ او قتل به نظر می رسد برایشان اهمیت زیادی ندارد . مارتیز به ماجرا مشکوک است و سعی می کند تا به اصل قضیه پی ببرد.