باد به دنبال خودش می گردد
بهزاد عبدي
باران
تقصیر لباس ها نبود اگر هر کجا رفتی مشتی دکمه جا گذاشتی
هنوز موهایت از دودکش نقاشی بالا می رود این شهر تا ابد آلوده است از هرچه خبر این همه کلاغ اشکی که به پای من ریختی امروز اقیانوس شده دور سرم می چرخد
می چرخیم غرق می شویم بی عصایی که بشکافد چشم هایت را
تقصیر درخت ها نیست اگر دهانت بوی علف می دهد همیشه به وقت خداحافظی از تنت به جای دست گل سرخ به من می روید
بوی برف رد پایی نداشت تو آن قدر دور رفتی که آهسته آهسته قسمتی از شب شدی
بعد از تو هرچه آفتاب خود را تکه تکه کند هیچ جای این زمین گرم نخواهد شد
قبرستان مست کرده زیر گریه می زند دریا می شود به پای ما می افتد
قبرستان با آخرین سنگ به آشپزخانه رسیده و ساق های خیس مادر به فکر زمین است که ما هر چه زیر پایش را کندیم بهشتی پیدا نشد
در نبود تو ناگهان آن قدر بزرگ شدیم که از کوهستان صخره به دوش برگردیم زیر لب بگوییم: باران همیشه فردای آخرین روز می بارد باران همیشه شبیه تو می آید
درخت شلوار
بهزاد عبدی
بهزاد عبدی در اولین تجربهی داستانی منتشرشدهاش پیشنهادهای جذابی برای خوانندهاش دارد. مجموعه داستان درخت شلوار از هفت داستانِ کوتاه تشکیل شده که در عینِ تفاوتهای مکانی و موضوعی از درونمایهای مشترک برخوردارند و همین نکته است که باعث شده کتاب هویتِ روایی و زیباییشناسانهی روشنتری داشته باشد. عبدی که پیش از این تجربهی انتشارِ مجموعه شعر موفق زیباییات غمگینم میکند را در کارنامهاش دارد، جهان کاملاً متفاوتی در داستانهای خود ساخته که ارتباطی با ذهن شاعرانهی او ندارد. در اکثرِ داستانها با شخصیتهایی جوان روبهرو میشویم که در حال پرسهزدنی هستند. از یک حسابدار جوان تا مردی که میخواهد از زنش جدا شود. از پسرکی که میخواهد از ایران مهاجرت کند تا پسرکی که بینِ قبرهای بهشتزهرا سرگردان مانده است... تمام این روایتها با یک ماجرای خاص ساخته شدهاند. در واقع چرایی این رها شدن و پرسهزنی برآمده است از افسوسها، یأسها و شاید تلخکامیهای زیستی این آدمهای کماهمیت. کسانی که در غبار ماجراها و غمهایشان درمییابند تا چه حد به مرگ نزدیکاند و همین امر است که باعث شده جهان ذهنی بهزاد عبدی و داستانهایش را از نمونههای خواندنی داستان کوتاه این روزگار بدانیم.