سرزمینهای گرگ و میش
جان مكسول كوتسي
محسن كاسنژاد
خوابهايي ملالانگيز در بستري ملالانگيز. مريلين سراسر شب رو به پايين شناور است من قلابم را مياندازم و ميكشم. قلاب من بدنش را ميخراشد و او بي آن كه خونريزي كند، شناكنان ميگريزد. بازويش را كه به هنگام خواب گرمتر است با انگشتانم لمس ميكنم. سلولها در خلسهاي برآمده از خواب زمستاني بر هم فشرده ميشوند. مردي كه در قفس ببرها زنداني شده است، كبودي دور چشمش را نشانم ميدهد. من دستم را دراز ميكنم.