در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 9 24 36

هبوط شهر سنگی

14,000 تومان
اسماعيل كادار سپيده صادقي "در فضاي مه‌آلودي مي‌ديد روي تخت جراحي دراز كشيده و جراحي كه مي‌خواهد عملش كند، خودش است. اما بيشتر از اين از حالت چهره جراح شگفت‌زده شد. نمي‌توانست بفهمد آيا خودش را شناخته يا نه؟ حتي مي‌خواست بگويد - منم، خودت، مرا نمي‌شناسي؟ - جراح ماسكش را از چهره برداشت و لبخند مرموزي زد. گويا بيمارش فقط فردي‌ست كه شايد قبلا او را جايي ديده است. گرامتو باز مي‌خواست بگويد - مراقب باش، كمي آرام‌تر، نمي‌بيني من خودت هستم؟ - جراح دوباره ماسكش را به چهره زد. گرامتو ديگر نمي‌توانست درست حالت چهره‌اش را تشخيص دهد. لحظه‌اي فكر مي‌كرد بسيار مراقب اوست و لحظه‌اي ديگر نمي‌توانست حتي توقع كوچك‌ترين رحم و شفقتي از او داشته باشد. باز هم مي‌خواست حرف بزند اما داروهاي بيهوشي اجازه نمي‌دادند. چهره ماسك بي‌رحم‌تر و خشن‌تر شد. گويا مي‌گفت - حالا زندگي تو در دستان من است. خواهي ديد با آن چه مي‌كنم. - چطور ممكن است؟ خودش خودش را شكنجه مي‌كرد! ماسك خم شد. قبل از ايجاد اولين برش در بدنش به آرامي گفت - مگر نمي‌داني بزرگ‌ترين دشمن آدمي خود اوست؟"