حالات آزاد عشق
گؤنول و امراه شاهان
ترجمه علیرضا سیف الدینی
پرفروشترين كتاب سال 2017 تركيه
در آغاز کتاب حالات آزاد عشق می خوانیم :
عشقِ آزاد
سلام، برای کسانی که کنجکاوند یا با بیمیلی میپرسند: «خانوادۀ شاهان دیگر کیست؟ این کتاب دیگر از کجا پیدایش شد؟ از چهچیز حرف میزند؟» بهطور خلاصه تعریف میکنم. ما جزو زوجهایی هستیم که با عشق با هم زندگی کردهاند و بعد از دوران بهنظر ما سخت _ برخلاف همهچیز و همهکس_ آشیانهشان را ساختهاند. بههمراه ورود رسانههای اجتماعی به زندگیمان به این روزها رسیدهایم. گفتیم حالا که با کسانی که دوستمان دارند و با کسانی که دوستمان ندارند یک خانوادۀ بزرگ تشکیل دادهایم، ما هم داستان خودمان را در میان گذاشتیم و دیدیم تعداد زوجهایی که داستانشان مثل داستان ماست زیاد است…بعضیها سپری شده، بعضیها سهلانگاری کرده، بعضیها امروز در جریان است، و بعضیها از فردایشان خوشحالند اما یک رازی را به شما بگویم؟ همهشان داستانهای مشابهی هستند! مال ما پایان خوشی داشت اما هر داستانی پایان خوشی ندارد. به همین دلیل گفتیم که:
«شاید داستان ما برای کسانی که زندگیشان ناتمام مانده یا خواهد ماند نوری باشد و وسیلهای بشود برای پایان خوش.»
چرا که نه!
باورتان میشود، به کمکِ نوشتههایمان چندین رابطه پایان خوشی داشت. ما دیگر چی میخواهیم؟ خواهید گفت: «پس چرا ماجراهای بعد از ازدواج را نوشتید؟» چون ما گفتیم: «ازدواج، عشق را میخنداند.» و روزبهروز بیشتر به ما خوش گذشت. ما خواستیم همینطور که تا این حد شاد و خوشبخت و با نشاط قهقهه سر دادهایم برای شما هم رازمان “ج” را تعریف کنیم. گفتیم شاید بتوانیم بر لبِ زوجهایی که ازدواجشان روزبهروز یکنواختتر میشود و امروزشان با دیروزشان فرقی ندارد لبخند بنشانیم و در تبسمهایشان سهمی داشته باشیم.
چرا که نه؟
شاد باشید.
چه خوب که هستید. امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید عزیزانم.
کتاب خم
رمانِ «کتاب خم» زندگی پرفرازونشیب مردی است که بهرغم میل درونیاش، به آنچه که او را از مسیر دلخواهش دور میکند تن میدهد. او سازگار نیست، سازشگر نیست، ناتوان نیست، اما با اندیشیدن مدام به درون و بیرون، خانه و جامعه و به هرآنچه که نقش او را کمرنگ میسازد، روزگار میگذراند و بیآنکه به خواستهها و آرزوهای اصلیاش فعلیت ببخشد، ناخواسته همان راهی را میرود که «بیرون» پیش پایش میگذارد.
خطر برای من احضار شده بود. آرزویم آن را احضار کرده بود. چون روی آرزویم پافشاری میکردم. اما همانطور که دلم نمیخواست با آرزویم آرزوی کسی را نابود کنم، دلم نمیخواست کسی با آرزویش آرزویم را نابود کند. اما خود اینهم که نمیخواستم آرزویم را کسی نابود کند آرزو بود. آرزویی که باید برای تحقق آن قدرت داشتم. قدرتی برابر یا حتی فراتر از قدرتی که آرزویم را (خواسته یا ناخواسته) تهدید به نابودی میکرد. کار همیشه وقتی خراب میشد که آرزوها (خواسته یا ناخواسته) به مرزهای هم تجاوز میکردند. زیادهخواه میشدند. اما واقعاً زیادهخواه میشدند؟