در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 9 24 36

جنگل سایه ها

110,000 تومان
فرانک تیلیه ترجمه: معصومه خطیبی بایگی

درون هر انسانی، هیولایی وجود دارد! زمستان ۲۰۰۶، در قلبِ یک جنگل سیاه… برف، سرما و تنهایی… شرایطی کاملاً ایده‌آل برای نوشتن دربارهٔ قاتلی سریالی که یک قرن پیش به دار آویخته شده است. قاتلی به نام جلاد شمارۀ ۱۲۵… آرتور دوفر، مردی ثروتمند و فلج، قصد دارد این قاتل سریالی را به زندگی برگرداند. بنابراین نویسنده‌ای به نام داوید میلر را استخدام می‌کند و یک ماه به وی فرصت می‌دهد تا داستانی دربارهٔ قاتل بنویسد. داوید میلر، به‌همراه خانوادۀ خود، دوفر و همسر جوانش راهی کلبه‌ای کوهستانی می‌شود تا کارش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد. اما خیلی زود به اشتباه خود پی می‌برد. اکنون دیگر هیچ راهی ندارد جز آنکه با ترس‌های خود دست‌وپنجه نرم کند، عزمش را جزم کند و به نبردی مهلک با شیطان برود. جنگل سایه‌ها ما را وارد دنیایی از جنون و دیوانگی می‌کند.

در قسمتی از کتاب می‌خوانید :

همه چیز دور سرش شروع به چرخیدن کرد. کتی فقط توانست خودش را به دستشویی برساند تا بالا بیاورد. داوید که در آزمایشگاه مانده بود، با نگاهش دوفررا تیرباران می کرد. با عصبانیت گفت: «خدای من! این چه بازی مسخره ای است که راه انداخته اید؟ شما مریضید…؟ » دوفر پاسخ داد: «علم، علم. این خود طبیعت است که صحنه های عجیب وغریب را خلق می کند، نه انسان…» بیرون، در آخرین پرتوهای روشنایی روز، لاشه شش خوک در دومتری سطح زمین، از ته آویزان بود و درجات مختلف تجزیه جسد را نشان می داد. بعضی از لاشه ها تازه شروع به گندیدن کرده بودند. بقیه هم تکه پاره، تکیده و به وسیله خود استخوانها سوراخ سوراخ شده بودند. همگی پوشیده از شفیره های سفید کرم و لارو بود. گورستانی پر از لاشه های آویزان .