آنت ورپ
«اين كتاب را براي خودم نوشتم، و حتي از اين هم مطمئن نيستم. اين نوشتهها تا مدتها صفحاتي آشفته بودند كه بازخواني ميكردم و شايد هم دستي تويشان ميبردم، مطمئن از اينكه وقت تنگ است. اما وقت براي چه؟ درست نميدانم. من اين كتاب را براي ارواح نوشتم كه تنها همراهان زماناند؛ چرا كه بيرونِ زمان ايستادهاند.»
تبر
رمان در ژانر ترسناک، تعلیقی و رازآلود است و در سال 1997 توسط نویسنده آمریکایی دانلد ای وست لیک نوشته شده است. بسیاری از رمانهای این نویسنده به سینما هم راه یافته اند. نویسنده سه بار برنده جایزه ادگار برای نویسنگان ژانر رازآلود بوده و در سال 2008 بدرود حیات گفت.
این نخستین بار است که اثری از وستلیک به فارسی ترجمه میشود. دانلد ادوین وستلیک (2008 – 1933) نویسنده آمریکایی، در طی شش دهه نگارش، آثار زیادی از خود به جا گذاشت. او بیش از 100 رمان علمی ـ تخیلی، جنایی، کمیک و همینطور آثار غیرداستانی نوشته و از شهرت و محبوبیت زیادی بین کتابخوانها برخوردار است. کتابهایش را با اسامی مستعار مختلفی از جمله ریچارد استارک، چاپ میکرد. یکی از شخصیتهای مشهور رمانهای وستلیک، پارکر نام دارد که دستمایه ساخت فیلمهای بسیاری شده است.
د. کیت مانو، رماننویس آمریکایی، برک دِوور (شخصیت اصلی رمان تبر) را نمونه مردِ آمریکاییِ هزاره میداند و او را در کنار جورج اف. بابیت، هولدن کالفیلد و کاپیتان جان یوساریان قرار میدهد. مایکل واینرِب، نویسنده و روزنامهنگار امریکایی مینویسد: «تنها باری بود که اَبی [آخرین همسرِ وستلیک] میدید وستلیک در طولِ نوشتن رمانی اینقدر کجخلق و عبوس شده باشد... رمان را در سه هفته به پایان رساند. بعضیها میگویند بهترین کتاب او است.»
ویلیام کریستول میگوید: «دانلد وستلیک، نویسنده امریکایی آثار کمیک ـ جنایی باید جایزه نوبل را ببرد. دیگر بس است ستایش از وقایعنویسان عصاقورتداده و وحشتزده و شبهژرفاندیشِ وضعیت بشر. وستلیک زرنگ و باهوش و بامزه است ـ نویسندهای پُرکار ـ و خیلی هم ژرفاندیش. ولی مگر داوران نوبل شوخطبعی هم سرشان میشود؟ فکر نکنم.» جان بَنویل، رماننویس مشهور و صاحبسبک ایرلندی، در جایی گفته است: «دو تن از بهترین نویسندههای قرن بیستم ژرژ سیمنون و ریچارد استارک هستند که اسم واقعیاش دانلد وستلیک است، اگر اصلاً چیزی به نامِ اسمِ واقعی وجود داشته باشد.»
بخشی از کتاب:«من آدمکش نیستم. قاتل نیستم، از اولش هم نبودم، نمیخواهم چنین موجودی باشم، بیروح و سنگدل و تهی. از آنهاش نیستم. من مجبورم به کاری که الان دارم میکنم، منطق حوادث به این روزم انداخت؛ منطق سهامدارها، منطق مدیران اجرایی، منطق بازار، منطق نیروی کار، منطق هزاره، و آخر سر، منطق خودم.»
و آفتاب طلوع می کند
در این منظره ی تیره ی مرگ و بی ثباتی، نه فقط نسل برت و جیک و دوستانشان، که همه ی نسل ها گم گشته اند. «و آفتاب طلوع می کند»، مثل کتاب جامعه، ما را نه به یقین مذهبی می کشاند، نه به نیهیلیسم و یأس مطلق. این کتاب که یکی از اندوه بارترین مرثیه های امریکایی است با حالتی شبیه به شکوه تراژیک، بر فضائل به سبک در آوردن این یأس و تاب آوردن فقدان عشق صحه می گذارد. همینگوی هرگز رمانی به این صلابت ننوشت، گرچه هیچ چیز از نبوغش در نگارش داستان کوتاه کم نشد. شور غنایی، کمتر رمانی با این حجم و این شکوه را زنده نگه داشته است.
یکی از با دوام ترین مضامین دهه ی بیست، مرگ عشق در جنگ جهانی اول بود. تمام نویسندگان مطرح، این حادثه را، اغلب به شیوه ای تکه تکه، مثل قطعه ی کوچکی از نمای بزرگ تر دوران پس از جنگ، ضبط و ثبت کردند. ولی به نظر می رسد که فقط همینگوی روح دوران را درک کرد و آن را در قالب داستانی ماندگار منتقل ساخت.
مارک اسپیلکا