جنوب بدون شمال (داستان های زندگی مدفون)
- ميخواي قهرمان باشي، مگه نه پسر كوچولو؟ وقتي همه تشويقت ميكنند هيجانزده ميشي؟ پرچم آمريكا رو دوست داري؟ آره، مثل بستني وانيلي؟ هنوز غذاي بچه هم ميزني، بيهمهچيز؟ - ببين، ميسون... - خفه شو! هفتهاي سيصدتا! هفتهاي سيصدتا بهت دادم. وقتي تو اون نوشگاه پيدات كردم پول نوشيدني بعديت رو نداشتي... جنون الكل داشتي و با سوپ كلم خودت رو سر پا نگه ميداشتي! من از هيچ ساختمت، بيشرف و ميتونم دوباره نابودت كنم. تا اونجا كه به تو مربوط ميشه، من خالق توام، خالقي كه پدرسوختهبازيهات رو هم نميبخشه! چالز بوكوفسكي كه خصلت هنجارشكني و نوشتن به سبك رئاليسم كثيف را به او نسب دادهاند، در اين مجموعه داستان نيز مانند ساير آثارش به زندگي طبقه فرودست، افراد حاشيهاي جامعه، بيكاري، مي خوارگي و روابط اجتماعي آدمها در آمريكا ميپردازد.
ساندویچ ژامبون
چارلز بوکوفسکي
ترجمه: علي اميررياحي
بوكوفسکی شاعر و داستان نویس بزرگی است،در ایران نیز بسیار مورد اقبال خوانندگان جدی کتاب قرار گرفته است.ساندویچ ژامبون داستان بلند و جذابی است سرشار از طنز و مطایبه اما در پس طنز آثار بوکوفسکی به دغدغه ها و دردهای جوامع صنعتی و مدرنی می پردازد که به مرور ایام از روابط انسانی،عشق وعاطفه،مهروزی و انسانیت تهی میشوند و روابط مکانیکی،سودجویی و بالا رفتن از مراتب اجتماعی به هر قیمتی جایگزین روابط انسانی میشود،در واقع طنز نویسنده طنزی سیاه و تلخ است که در پس ظاهر خنده دار میتواند اشک به چشم خواننده بیاورد.
من خانه مادربزرگ را دوست داشتم. خانه ي کوچکي زير انبوه شاخه هاي آويزان درختان فلفل. اميلي همه قناريهايش را در قفسهاي جداگانهاي نگه ميداشت. يکبار را به خوبي يادم است. حوالي عصر ميخواست روسري سفيدي را روي قفسها بيندازد تا پرندهها بتوانند بخوابند. بقيه هم نشستند روي صندلي و شروع کردند به صحبت. آنجا يک پيانو بود. من نشستم پشتش و کليدها را فشار دادم و به صداهاشان گوش کردم. آن کليدهاي انتهايي پيانو را بيشتر دوست داشتم، جايي که انگار ديگر به سختي صدايشان درميآيد – صدايي مانند افتادن تکه هاي يخ روي يکديگر..
هزار پیشه
چارلز بوکوفسکی
علی امیرریاحی
هاینریش چارلز بوکوفسکی (به انگلیسی: Henry Charles Bukowski) (زاده ۱۶ اوت ۱۹۲۰ - درگذشته ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس آمریکایی است.
نوشتههای بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای لس آنجلس، شهری که در آن زندگی میکرد قرار گرفت. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تأثیرگذارِ معاصر نام برده میشود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفتهاست. بوکوفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست.
یکهو اتاق پر از نور شد و صدای تلق تلق و غرش آمد.خط ریل قطار درست همسطح پنجرهی اتاقم بود. مترو هم آنجا ایستاده بود. ردیف چهرههای نیویورکی برگشته بودند و نگاهم میکردند. قطار چند لحظه ایستاد و دوباره به راه افتاد. همهجا تاریک بود. دوباره اتاق پر از نور شد. به چهرهها نگاه کردم، این تصویر مثل وهمی از جهنم دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطارِ پر از مسافری که میرسید، چهرههای داخلش زشتتر، دیوانهتر و بیرحمتر از قبلی بود…