۱۹۸۴
آخرین قارون
با اين كه هيچوقت روي پرده سينما نبودهام اما بزرگشده صنعت فيلم هستم. بعدها به من گفتند دودولف والنتينو به تولد پنجسالگيام آمده بود. اين را گفتم كه بگويم قبل اين كه دست چپ و راستم را بشناسم دورادور ميدانستم جريان چيست. يكبار ميخواستم خاطراتم را با عنوان دختر يك تهيهكننده بنويسم اما در هجدهسالگي واقعا چيزي در اينباره براي نوشتن نداريد. شايد هم اين دست سرنوشت بود وگرنه به بيمزگي ستون لولي پارسون ميشد. مثل هر مرد ديگري كه ميتواند در كار كتان يا فولاد باشد پدرم در صنعت فيلمسازي مشغول بود و من هم با اين مسئله كنار آمده بودم. در بدترين حالت ميشد گفت من هاليوود را مثل روح سرگردان خانهاي جنزده پذيرفته بودم. ميدانستم كه بايد با اين مسئله مشكل داشته باشم اما نداشتم.
آخرین روز یک محکوم
آداب دنیا
یعقوب یادعلی
«آدابِ دنيا» تجربهی يک رمانِ نفسگير است از «يعقوبِ يادعلی». نويسندهای که نامش يادآورِ برخی از بهترين داستانهای دههی گذشتهی ادبيات ايران است. يادعلی در اين رمان در عينِ پايبندی به واقعگرايی، روحی متافيزيکی را احضار میکند که درش چهرههای عجيبی از شخصيتهايش پنهان شدهاند؛ چهرههايی که با جلو رفتن داستان از سايه بيرون میآيند… يک پليسِ خسته و توبيخشده درگيرِ ماجرای ناپديد شدنِ مردی میشود که پايش را به ويلايی بزرگ باز میکند؛ ويلايی که براساس نگاهی آرمانی ساخته شده و ساکنانش را گردِ هم آورده است. همزمان عشقی قديمی در اين ميانه ظهور میکند که عاملِ اصلی رفتارهای قهرمانِ يادعلی است. رمان با اتفاقهای ريز و درشت غيرقابلپيشبينی جلو میرود و اتاقی که کسی نبايد وارد آن شود… اتاقِ دربسته…
يعقوب يادعلی متولد سال 1349 است و چند سالی است که در امريکا زندگی میکند. او در آدابِ دنيا نشان میدهد که بعدِ ده سال سکوت چه بازگشتِ باشکوهی دارد.
آدم خواران
داستان آدمخواران بر اساس واقعهای هولناک نوشته شده که در 1870 در سالهای جنگ فرانسه با همسایه شرقیاش؛ پروس در دهکدهای در جنوب غربی فرانسه رخ داده و نویسنده علاوه بر مطالعهی تاریخی، در خود دهکده نیز واقعه را از زبان نسلهای بعد شنیده و تصویر ناب و تکاندهندهی آن واقعه را به داستان کشیده است. این کتاب دومین اثری است که از ژان تولی به فارسی ترجمه میشود. «مغازهی خودکشی» پیشتر به قلم همین مترجم از سوی نشرچشمه منتشر شده است. . بخشی از متن کتاب: «جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختنِ آدم زمان زیادی میبرد. خورشید، در افق، خون گریه میکرد. منظرهی مخوفی بود. باد خاکسترِ آلن را به همه طرف میپراکند. قدری از این گرد سیاه به زیر پای مردمی رفت که دهنهای چربشان را با آستینهای چرکشان پاک میکردند. آنها سیر و خوشحال بودند.»
آفتابپرستها
يك رمان شگفتانگيز از نويسندهاي آنگولاييالاصل. نويسنده سال 1960 در آنگولا به دنيا آمد و به زبان پرتغالي مينويسد. كشورش انواع كودتاها و درگيريهاي نظامي و خونين را در نيمه دوم قرن بيستم گذرانده و سابقه استعمار شدنش نيز در ادبيات روايت شده. اين رمان برآمده از روح جهان مسخ كافكا و روايتهاي بورخس است. راوي رمان يك آفتابپرست است كه در خانهاي كهنه زندگي ميكند. او شاهد تاريخ بوده و هست. كساني به اين خانه ميآيند كه خواستار ابداع گذشته هستند. همخانهاي اين آفتابپرست زالي است با ذهني عجيب و همين امر باعث ديالوگي ميشود بين اين دو درباره ماجراهاي كه در خانه ميگذرد. آگوآلوسا با درهم آميختن بيان استعاري و رئاليسم تاريخي تركيبي بديع ميسازد درباره فساد قدرت و جهان متصلب انسانهاي پيرامون. آفتابپرستها در لايههايش رماني سياسي است در فضايي كه شخصيتها ناچارند از خود بگويند و از آنچه رقم زدهاند. رماني درباره زوال روح بشري به روايت يك آفتابپرست كهنسال.