رنگ های رفته ی دنیا
گروس عبدالملکیان
فرقی نمیکند
که در دستهای شما بوده
یا در سینههای ما
در مشتهای ما باشد
یا بر گُردههای شما.
خواب این خنجر
مرا دیوانه کرده است
*****
فرصتی نمانده است
بیا همدیگر را بغل کنیمنه راهی به رویا میرسد نه رویایی به راه
برمیگردم به رنگهای رفتهی دنیا
به موهای مادرم پیش از آنکه پدر ببافدش به خاک پیش از آنکه تو در آن به خواب روی و آن کتاب کوچک غمگین ــ پیامبر شدن در جزیرهی متروک ــ از هم
بههم گریختهایم از خاک به زیر خاک و انگار تمام جادهها را با پرگار کشیده است و انگار مرگ نقطهای است که به پایان تمام جملهها میآید
و آن پرندهی کوچک که رویای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتهاند تا سکوت کند
از شب به شب گریختهایم
دستهایت را به تاریکی فرو ببر و هر چه را لمس کردی باور کن
فردا
یا من تو را میکشم
یا تو چاقو را در