نام نویسنده : هاروکی موراکامی
نام مترجم : م.عمرانی
نام انتشارات : آوای مکتوب
250,000 تومان
نام نویسنده : هاروکی موراکامی
نام مترجم : م.عمرانی
موضوع: راوی در این کتاب شخصی به نام واتانابه است که با رسیدن به فرودگاه هامبورگ به خاطرات 18 سال قبل خود در سن بیست سالگی می پردازد. هنگامی که دانشجو بود و به یاد خودکشی نزدیک ترین دوستش کیزوکی می افتد و خاطرات با افراد مختلف در آن زمان را مرور می کند….
نظر: نام کتاب جنگل نروژی برگرفته از یکی از ترانه های گروه معروف بیتلزها به همین عنوان است. ترانه مربوط میشود به میزبانی دختری که شاعر را به خانه خود راه داده است و شاعر بعد از بیدار شدن از خواب متوجه می شود، دختر میزبان وی پرواز کرده و او تنها مانده است. در کتاب اشاراتی به سن و تاریخ مرور حوادث می شود که نشان می دهد، سن راوی داستان یعنی واتانابه و تاریخ مرور خاطرات وی، با موقعیت موراکامی مشابه است. من هنوز مصاحبه ای از موراکامی در باره این کتاب نخوانده ام ولی به نظر می رسد، موراکامی در ترسیم فضای آن روزهای توکیو و بخصوص فضای دانشگاه و جامعه شناختی ژاپن ان زمان از خاطرات واقعی خود استفاده کرده باشد، بخصوص اینکه حوادث این رمان برخلاف چند رمان قبلی که از این نویسنده خوانده ام، کلا در فضای واقع گرایانه شکل داده شده است و در آن خبری از نماد و حال و هوای سورئال و یا نمایه های فانتزی و نمادین نیست. رمان از نظر ژنر یک رمان عاشقانه جدی است و لذا حس عاطفی قوی در آن به چشم می خورد. جوانهای آن روزهای رمان، سرگشته و پریشان در نظام مدرن جامعه ژاپنی به دنبال اهداف زندگی خود هستند. آنچه مهم است، این است که موراکامی با تمی تلخ و نسبتا بدبینانه به وقایع مصور در رمان نگریسته است و در میان کارکترها شاید ناگاساوا که خود را از عشق جاه طلبانه دور نگه داشته است و میدوری که عشق خود را به شکل جدی در شکل و شمایل واتانابه قبول کرده است، هدفمندتر از سایر کارکترها می باشند.
نکات ذیل در ارتباط با این رمان لطیف موراکامی را می توانم بنویسم:
اول اینکه موراکامی در رمان حس بدبینانه ایی به جریانات سیاسی حاکم در دهه شصت میلادی داشته است و آن را فاقد هویت و عمق نگری می داند. در تعریف های راوی از فضای سیاسی دانشگاه و یا خاطره گویی میدروی از تشکیلات و تصمیم گیری های سیاسی این نقد برداشت می شود و به نظر نمی رسد که موضع گیری موراکامی در این زمینه فقط به فضای داستان ارتباط داشته باشد.
دوم اینکه کارکترهای داستان اگر به دو جنس مرد و زن تقسیم شوند، در یک طرف ناکوئه(دختری که سخت عاشق کیزوکی و دوستدار واتانابه بود)، میدوری(دختری که دنبال عشق و مرد ایده آلش می گشت و ان را در روای یافت)، هاتسومی(دوست و معشوقه ناگاساوا که از جاه طلبی وی در تبیین هدف زندگی ضربه خورد)، ریکو(دوست صمیمی ناکوئه و متخصص موسیقی درمانی در آسایشگاه) ، دختر سیزده ساله ( که تمایلات دگرباشی با ریکو داشت) قرار دارد . در طرف دیگر ما راوی دانشجو- واتانابه- ، کیزوکی (دوست صمیمی واتانابه که در 17 سالگی خودکشی کرد و دلداده ناکوئه بود)، استروم توپر(مرد نظیف با اخلاق های خاص)، ناگاساوا(مردی جاه طلب و مغرور با ایده های بلند پروازانه)، ایتو( دوست واتانابه با روحیه هنری) را داریم. موراکامی در تعریف داستان شخصیت های خود، دنبال ارتقا و تقدس مفهوم عشق و اهمیت آن در زندگی آدم هاست. برخلاف اعتقاد بعضی ها که روابط جنس ی و عاشقی را معادل هم قرار می دهند ولی مفهوم آتش عشق داستان، عمیق تر از این نوع نگاه است. کافیست ما در روابط دو به دو افراد به این نوع تصویرسازی رمانتیک داستان توجه کنیم. روابط ناکوئه با کیزوکی، واتانابه با میدوری، هاتسومی با ناگاسوا ….موراکامی روابط عاشقانه را فراتر از روابط جنس ی می داند، کماینکه وی بواسطه ناگاسوا روابط با دختران برقرار می کند ولی آنها تنها ابزاری برای ارضای هویت جنس ی هستند و حتی ناگاسوا برای نگرش جاه طلبانه به زندگی مفهوم عشق را قربانی ایده هایش می کند. با این نگاه شکست عشقی فرآیندی سخت و سنگین به نظر می رسد. در داستان، خودکشی شخصیت ها امری است که چندباره خوانده می شود. میزوکی، خواهر ناکوئه، خودکشی ناموفق ریکو و بالاخره خود ناکوئه…. بدبینی و نقد منفی موراکامی با اغراق در این نگرش آسیب شناسی اجتماعی -یعنی خودکشی- عجیب به نظر می رسد و شاید اگر کسی ادعا کند که موراکامی این رمان را در سال 1987 در ناراحتی روحی و شرایط افسردگی نوشته باشد، نمی شود بر آن خرده گرفت.
سوم اینکه زندگی و نمایش جلوه های دیگر ان در کنتراست با زندگی شلوغ شهری نمایه با ارزشی در داستان موراکامی دارد. نماد این نوع زندگی، تعریف نوع زندگی است که در آسایشگاه محل اقامت ناکوئه و ریکو دیده می شود. محیطی دور از شهر، با فیلتر کردن شرایط جنس ی و فضای طبیعی با فعالیت های مثبت برای واتانابه روحیه دهنده و خاطره انگیز است. جوریکه وقتی واتانابه به شهر توکیو برمی گردد، تحت تاثیر این کنتراست تغییر فضا، احساس درماندگی و خستگی می کند. آیا این نوع نگاه نشان دهنده یک مدینه فاضله است. این ادعا شاید چندان درست نباشد، چون در همین فضا ناکوئه تحت تاثیر افسردگی های رمانتیک پیشین خود، به انتحار سوق داده می شود و ریکو تحت تاثیر حذف رفیق صمیمی خود، نمی تواند این فضای آرام را تحمل کند و از آن می گریزد. عشق و دوستی مفهومی عمیق تر از آن دارند که بتوان با این آرامش در یک موقعیت جغرافیایی با آن کنار آمد. شاید در یک نگاه عمیق تر عشق هم جنس گرایانه ریکو با شاگرد سیزده ساله موسیقی اش، بازتابی منفی از قبول این شاخصه است. عشق ممنوعه نیز می تواند بنیان کن یک زندگی خانوادگی به ظاهر آرام باشد.
چهارم اینکه موراکامی همانند رمانهای دیگرش اشارات زیادی به موسیقی و ترانه های با سبک های مختلف جاز دارد که این نشان از شیفتگی و آشنایی حرفه ایی وی به موسیقی دارد. در این رمان به نظر می رسد، اشارات به ترانه ها و موسیقی ها افراطی تر هستند. انچه معلوم است، موراکامی در موسیقی سخت طرفدار موسیقی غربی و تا حدودی موسیقی کلاسیک است.
پنجم اینکه در کتاب اشاره ایی به فاصله دو نسل گذشته و آینده دارد. نماد این اشاره، تصویر پدر مریض میدوری است که در آستانه مرگ در بیمارستانی بستری است. بین این کارکتر با کارکتر پدر تنگو در رمان IQ84 موراکامی شباهت زیادی دیده می شود. فاصله و جدایی بین دو نسل پدر و فرزند، که سایه هایی از فیلم داستان توکیو ازو، دیده می شود. ولی چیزی که در این انفکاک دیده می شود، باز نگاه دلسوزانه یک پدر است. پدر میدروی با اشاره ایی نوستالژیک خواستار حمایت واتانابه از دخترش می شود، اگرچه به هرحال فاصله این دو نسل به حدی است که حتی مرگ پدر، منجر به گریه کردن دخترانش در مراسم تدفین نمی گردد.
ششم اینکه واتانابه شخصیت اصلی داستان روابط مختلفی با دختران داستان برقرار می کند از جمله دخترانی که ناگاساوا بدست می اورد، ناکوئه و ریکو و دختر ظریف خیانت دیده از دوستش ولی واتانابه از میان روابط با دو کارکتر عشق واقعی خود را حاصل می کند، یکی ناکوئه با بار منفی و غم زیاد از فراق از دست دادن کیزوکی و دیگری میدوری با بار رمانتیک و زندگی… این تضاد دو وجه رمانتیک منفی و مثبت، کنتراست رمانتیک و دراماتیک اخر داستان را شکل می دهد و چون طبق تز موراکامی عشق تاثیر عمیقی در شخصیت عاشق ایجاد می کند، او را در میان دو قطب جذابیت و قطب اندوه و شکست سرگشته می سازد.
در کل کتاب جنگل نروژی یکی از کتاب های سخت رمانتیک این روزهای بازار کتاب است، ژنری که می تواند به سبب انسانیت شما، سخت تاثیر گذار و به یاد ماندنی گردد.
اما از نکات تاسف انگیز این روزهای بازار نشر، تعداد تیراژ 1000 جلدی این کتاب است، کتابی که در بازار ژاپن در عرض مدت کوتاهی چند میلیون نسخه اش فروش می رود!!!
نام نویسنده : هاروکی موراکامی
نام مترجم : م.عمرانی
نام انتشارات : آوای مکتوب
وزن | 450 گرم |
---|
فوئنتس با توجه به شغل سیاسی اش رویدادهای تاریخ معاصر و جهان سیاست را دستمایه داستانهای خود قرار میداد و با سبک نگارشی ای که ویژه خود او بود همزمان با ظهور دیگر نویسندگان مطرح اسپانیایی زبان نظیر ماریونا آزوئلا، خوآن رولفو و لائورا اسکیبل به ادبیات معاصر مکزیک جانی تازه بخشید و نام خود را در کنار نویسندگان نامدار اسپانیایی زبان همچون گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا قرار داد.کارلوس فوئنتس در لایهلایه آثار خود به بازگویی تاریخ مکزیک در آمیزش با تمهای عشق، مرگ و خاطره پرداخته است. گفته میشود که وی مکزیک را در آثار خود خلق کرده است.
زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانهای که همهچیز در آن بوی گذشته میدهد و گویی تنها نیرویی که آن را برپا نگه داشته یادها و نفسها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته بگذرد و به اکنون و آینده، به جاودانگی، برسد:
جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی.
آئورا، نام دیگر تمناست.
مترجم: سروش حبیبی
شاهکار «داستایوسکی» دربارهی «مویخکین»- آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته است- که پس از اقامتی طولانی در سوییس برای معالجهی بیماری، به میهن خود باز میگردد. او که نجیبزادهای خوشقیافه و تحصیلکرده است، به افسردگی و بیارادگی مبتلاست و نه آرمانی دارد و نه هدف و احساس خاصی. او شاید بیش از حد نیکوسیرت و خوشقلب است، آنگونه که همگان «ابله» میپندارندش و جدی نمیگیرند. چرا که دنیا دیگر جایی برای خوبی و بخشندگی ندارد.
بهزاد عبدي
باران
تقصیر لباس ها نبود اگر هر کجا رفتی مشتی دکمه جا گذاشتی
هنوز موهایت از دودکش نقاشی بالا می رود این شهر تا ابد آلوده است از هرچه خبر این همه کلاغ اشکی که به پای من ریختی امروز اقیانوس شده دور سرم می چرخد
می چرخیم غرق می شویم بی عصایی که بشکافد چشم هایت را
تقصیر درخت ها نیست اگر دهانت بوی علف می دهد همیشه به وقت خداحافظی از تنت به جای دست گل سرخ به من می روید
بوی برف رد پایی نداشت تو آن قدر دور رفتی که آهسته آهسته قسمتی از شب شدی
بعد از تو هرچه آفتاب خود را تکه تکه کند هیچ جای این زمین گرم نخواهد شد
قبرستان مست کرده زیر گریه می زند دریا می شود به پای ما می افتد
قبرستان با آخرین سنگ به آشپزخانه رسیده و ساق های خیس مادر به فکر زمین است که ما هر چه زیر پایش را کندیم بهشتی پیدا نشد
در نبود تو ناگهان آن قدر بزرگ شدیم که از کوهستان صخره به دوش برگردیم زیر لب بگوییم: باران همیشه فردای آخرین روز می بارد باران همیشه شبیه تو می آید
نام نویسنده : خوسه دونوسو
نام مترجم : عبدالله کوثری
خولیو مندس،نویسنده ی میان مایه ی شیلیایی که شاهد کودتای پینوشه(11سپتامبر1973)بوده وچند روزی هم طعم زندان رژیم کودتا را چشیده،خود را به اسپانیا می رساند تا بنشیند و بر اساس آن تجربه ی یکتا رمانی بنویسد که گوی سبقت از همه ی نویسندگان دوره ی شکوفایی بریابد.اما زندگی ملال آور و خفت بار در این تبعید خودخواسته و نیز پریشان ذهنی حاصل ازدلبستگی به وطن و مادری محتضر و پسری سرکش و بیگانه با پدر،روز به روز اورا از تحقق این رویای پرشکوه دورتر می کند.در این دوزخ بی بار و بر تنها مایه ی دلخوشی او باغ سبز و خرم همسایه است که از پنجره ی اتاقش تماشا می کند و آنچه در آن باغ می گذرد یگانه صحنه ی چشم نواز و خیال انگیز برای این مرد سودایی است.اما این روایت ساده ی واقع گرایانه از زندگی نویسنده سرخورده وتبعیدی،ناگهان با چرخشی نامنتظر در فصل آخر همه ی دانسته های خواننده را آماج تردید می کند و شالوده ی رمان را در هم می ریزد.
خوسه دونوسو که استاد بی بدیل کندوکاو در ذهن و روان آدمی است این رمان را عرصه ی برخورد میان رمان دوره ی شکوفایی و رمان بعد از شکوفایی کرده است.
آنتونی دوئر (انگلیسی: Anthony Doerr؛ زادهٔ ۱۹۷۳) یک رماننویس اهل ایالات متحده آمریکا است. در سال ۲۰۱۵ وی به خاطر نوشتن رمان همه نوری که ما نمیتوانیم ببینیم برنده جایزه پولیتزر برای داستان شد. وی همچنین برنده جایزه کمک هزینه گوگنهایم و نامزد جایزه کتاب ملی آمریکا در بخش داستانی بوده است.
می دانی ورنر همه می گویند من شجاع هستم وقتی که بینایی ام را از دست دادم همه گفتند شجاع هستم وقتی پدرم رفت همه گفتند شجاع هستم.
اما این شجاعت نیست چون من چاره ی دیگری ندارم من از جایم بلند میشوم و زندگی را ادامه میدهم مگر تو همین کار را نمی کنی؟مگر تمام مردم این کار را نمی کنند؟ و ورنر آرام میگوید سالها بود که این جرعت را نداشتم اما شاید امروز این کار را در برابر چشمان خودم انجام دادم.
نويسنده : گابريل گارسيا ماركز
مترجم : كاوه ميرعباسی
صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad) نام رمانی به زبان اسپانیایی نوشته گابریل گارسیا مارکز که چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد. تمام نسخههای چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته نخست کاملاً به فروش رفت. در ۳۰ سالی که از نخستین چاپ این کتاب گذشت بیش از ۳۰ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته و به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده است. جایزه نوبل ادبیات ۱۹۸۲ به گابریل گارسیا مارکز به خاطر خلق این اثر تعلق گرفت.
«خيلي سال بعد، جلوي جوخه آتش، سرهنگ آئورليانو بوئنديا بياختيار بعدازظهر دوري را به ياد آورد كه پدرش او را برد تا يخ را بشناسد.»
رمان «صد سال تنهايي» بيترديد يكي از شاهكارهاي جاويدان ادبيات آمريكاي لاتين است كه در روستاي خيالي «ماكوندو» ميگذرد. به گفته ماريو بارگاس يوسا: «ظهور ماكوندو، آفريده تخيل بارور گابريل گارسيا ماركز، موجب «زمينلرزهاي ادبي» در آمريكاي لاتين شد.» دنياي خيالي ماكوندو مكاني است كه در آن رويدادهاي شگفتآور، تراژدي محض و مسخرگي افسار گسيخته، بسان واقعيتهاي مطلق، كنار هم جاي ميگيرند و راوي با لحني قاطع و كاملا قانعكننده بازگويشان ميكند.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شدهاست که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود.
ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است. به اعتقاد بسیاری او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همهٔ فضاها و شخصیتها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علّی و معلولی شناخته شدهٔ دنیای ما پیش نمیروند.
هانریش بل
مترجم: محمد اسماعیلزاده
هاینریش تئودور بُل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll) (زاده ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ - درگذشته ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵) نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. بیشتر آثار او به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن میپردازد.
هاینریش بُل عاشق مردمان ساده و بیغلوغش است و قهرمانان داستانهای او درماندگان و شکستخوردگانند، اما بُل آنها را شکستخورده نمیداند و نشان میدهد که حرص به کسب مال و مقام، وقتی که انسان میتواند علیرغم دشواریها تا به آخر انسان باقی بماند، واقعاً در خور استهزاست؛ و هاینریش بُل کسی است که تا به آخر انسان باقی میماند.
این کتاب دربارهی دلقکی به نام «شنیر» است که همسرش او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی است. از این رو برای تسکین آلام خود به مشروب رو آوردهاست. او بعد از افتضاحی که در یکی از نمایشهایش به وجود میآورد، به محل زندگیاش باز میگردد. او که به پول نیاز دارد، دفترچه تلفنش را باز میکند و با آشنایان تماس میگیرد. در این میان بارها به گذشته میرود و خاطراتش را میگوید.
دیوید سِداریس
مترجم: پیمان خاکسار
«پیمان خاکسار» با ترجمهی تازهای از «دیوید سداریس» دوباره به کتابفروشیها آمده ، این مترجم پیشتر کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» را از این نویسنده برای اولینبار به فارسی ترجمه کرده بود و آشنایی مخاطب ایرانی را با این نویسندهی امریکایی فراهم.
حالا کتاب «مادربزرگت رو از اینجا ببر» از این نویسنده بهزودی راهی کتابفروشیها میشود. او در یازده داستان زندگی و تجربیات شخصیاش را نوشته است. کتاب حاضر در میان آثار سداریس از فروش فوقالعادهای در امریکا برخوردار بوده و یکی از بهترین هدیههای کریسمس پیشنهادی روزنامهی «لسآنجلس تایمز» هم بوده است. سداریس اکنون ساکن لندن است و میگوید: «زندگی در لندن هر روز من را شگفتزده میکند و من حالا دیگر حتا خودم هم نمیدانم چهقدر از این ماجراهایی که روایت میکنم، واقعی هستند و سر خودم آمدهاند و چهقدرشان خیالبافی من است.» سداریس عمدهی شهرتش را مدیون داستانهای کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنهآمیز دارند و نویسنده در آنها به تفسیر مسائل اجتماعی میپردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانوادهای از طبقهای متوسط در حومهى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و… میپردازد و از تجربهى زندگی در فرانسه و انگلستان مینویسد.
روبر مرل
مترجم : احمد شاملو
مرگ کسب و کار من است در واقع سرگذشت رودلف هوس است. او در کتاب رودلف لانگ نام دارد. چرا که کتاب کل داستان زندگی این جلاد نیست و فقط شامل بخش کاری وی و در بارهٔ چند سال پایانی زندگی اوست. سالهایی که فرمانده و مسئول اردوگاه آشویتس بود؛ و مسائل مربوط به زندگی شخصی او به کمک خلاقیت نویسنده و با نگاه بر زندگی اغلب نیروها ی نازی است. لازم است ذکر شود که در هنگام فرار او با اسم «فرانز لانگ» زندگی میکرد.
بخشی از یادداشت مترجم : در حقیقت این کتاب زندگی نامه یک جلاد مدرن است، و چارچوب زمانی آن وقایع تاریخی مسلمی است که در نیمه اول قرن حاضر بر اروپا گذشته. و سوای آنچه به صورت وقایع خانوادگی و برخوردهای شخصی قهرمان داستان عنوان شده هیچ چیز ان ساخته و پرداخته خیال بافی نیست؛ هر چند این وقایع فرضی نیز ـنچنان واقعی می نماید که محتمل است نویسنده، اساس آن را بر تحقیقاتی در زندگی خصوصی پاره ای از جنایتکاران نازی بنا نهاده باشد...
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.