تاملی در انقلاب مشروطهی ایران: حفره تاریخی تاریک روشن بیست ساله ۱۳۰۵_۱۲۸۵
نویسنده: عباس خاکسار
نویسنده: عباس خاکسار
نویسنده: استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
آنگوس یک فرد اصلاح شده است که مشتاق به دنیا آمدن اولین فرزندش است که توسط مردی که عاشق همسر باردارش گریسی است به قتل می رسد. آنگوس که هرگز به خدا، بهشت یا جهنم ایمان نیاورده است، خود را در زندگی پس از مرگ میبیند – جایی که بیشتر از پاسخ سؤالات را ارائه میکند. وقتی یک بیماری همه گیر جهانی بالاخره به سواحل استرالیا می رسد، زندگی پس از مرگ بسیار شلوغ می شود و آنگوس راهی برای ارتباط دوباره با همسرش گریسی پیدا می کند و شاید حتی به دنبال انتقام از قاتل خود باشد…
نویسنده: استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
نویسنده: چارلز یوکفسکی
مترجم: پیمان خاکسار
جاناتان فرنزن
ترجمه: پیمان خاکسار
سایمون سینک
ترجمه: علیرضا خاکساران
چگونه در بازی ای که پایانی ندارد برنده شویم؟ بازی های محدود، مانند فوتبال یا شطرنج، دارای بازیکنان شناخته شده، قوانین ثابت و نقطه پایانی واضح هستند. برنده و بازنده به راحتی شناسایی می شوند. بازیهای بینهایت، بازیهای بدون خط پایان، مانند تجارت یا سیاست، یا خود زندگی، بازیکنانی دارند که میآیند و میروند. قوانین یک بازی بی نهایت قابل تغییر هستند در حالی که بازی های بی نهایت هیچ نقطه پایانی مشخصی ندارند. هیچ برنده یا بازنده ای وجود ندارد – فقط جلو و عقب است.
سوال این است که چگونه برای موفقیت در بازی ای که در آن هستیم بازی کنیم؟
در این کتاب جدید وحیانی، سایمون سینک چارچوبی برای رهبری با طرز فکری بی نهایت ارائه می دهد. از یک طرف، هیچ یک از ما نمیتوانیم در برابر هیجانهای زودگذر ناشی از ارتقاء کسب شده یا یک تورنمنت برنده شده مقاومت کنیم، اما این پاداشها به سرعت محو میشوند. در تعقیب یک هدف عادلانه، ما متعهد به چشم اندازی از دنیای آینده خواهیم بود که آنقدر جذاب است که هفته به هفته، ماه به ماه، سال به سال آن را می سازیم. اگرچه ما نمی دانیم که این جهان چه شکلی خواهد داشت، اما تلاش برای رسیدن به آن به کار و زندگی ما معنا می بخشد.
رهبرانی که از یک طرز فکر بی نهایت استقبال می کنند، سازمان های قوی تر، نوآورتر و الهام بخش تر می سازند. در نهایت، آنها هستند که ما را به آینده هدایت می کنند.
ست گادین
ترجمه: علیرضا خاکساران
ست گادین را میتوان مصداق تعبیر استیو جابز از نوابغ دانست: «میتوانید او را بپذیرید. میتوانید ردش کنید. اما نمیتوانید از او و حرفهایش صرف نظر کنید.» این کتاب و مطالب آن نیز از جنس حرفهایی است که نمیتوان از آنها صرف نظر کرد. به اعتقاد او، همه نابغهاند. نویسنده هدفش از نگارشش این کتاب را اینطور عنوان میکند: «هدفم این است که متقاعدتان کنم فرصت خوبی در انتظارتان است؛ فرصتی که میتواند به طرز چشمگیری زندگیتان را در جهت مثبت تغییر دهد. برای بهرهگیری از این فرصت باید بدانیم که قوانین حاکم چه تغییری کردهاند.» در این کتاب ست گادین به ما یاد میدهد چطور با بهرهگیری از این لحظه مهم، به آدمی تبدیل شویم که به عقیده تمام دنیا، غیرقابل جایگزین است و این مسیر را منوط به یک چیز میداند: اینکه تصمیم بگیریم و دست به انتخابی بزنیم که پیش روی ماست: میتوانیم همرنگ جماعت شویم یا سری توی سرها درآوریم. نمیتوانیم هر دوی این کارها را باهم انجام دهیم.
جان فاولز
ترجمه: پیمان خاکسار
مجوس را همراه کلکسیونر و زن ستوان فرانسوی، شاهکار جان فاولز و از مهمترین رمانهای قرن بیستم میدانند.
چرا هر آدم خوب و هر چیز حیاتی و خلاقانه باید پیش پای این ثقل فراگیر قربانی شود؟ من نماینده این وضعیتم. یک شهید. زندانی، ناتوان از قد کشیدن. تماما زیر سلطه این انزجار، این سنگ آسیاب حسادت کالیبانهای این جهان. تکتکشان از ما متنفرند، از ما متنفرند چون متفاوتایم، چون شبیه آنها نیستیم، چون شبیه ما نیستند. به ما جفا میکنند، طردمان میکنند، تبعیدمان میکنند، ریشخندمان میکنند، حرف که میزنیم خمیازه میکشند، چشمشان را میبندند و گوششان را میگیرند. هر کاری میکنند تا مجبور نشوند به ما توجه کنند، مجبور نشوند احتراممان بگذارند. وقتی بزرگی از ما میمیرد دنبالش سینهخیز میروند. بالای مودیلیانیها و ون گوگهایی که زمان کشیده شدنشان رویشان تف میانداختند و قاهقاه بهشان میخندیدند و تمسخرشان میکردند، هزاران هزار پول میدهند. ازشان متنفرم. از درس نخواندهها و جاهلها متنفرم، از فخرفروشها و متظاهرها، از حسودها و منزجرها، از حقیرها و پستفطرتها و کوتهفکرها. از تمام آدمهای معمولی بیخاصیت حقیری که از حقارت و بیخاصیتیشان شرم ندارند. از کسانی که جی. پی. اسمشان را گذاشته «آدمهای جدید» متنفرم، آدمهای مبتذل و احمق طبقهای نو با پول و ماشینها و تلویزیونها و تقلید کورکورانه رقتانگیزشان از بورژوازی.
جان فاولز
ترجمه: پیمان خاکسار
جان فولز، نویسنده کتاب مشهور (۱۹۶۵) The magus و “همسر گروهبان فرانسوی” در سن ۷۹ سالگی(۲۰۰۵) درگذشت. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) به نقل از گاردین، ناشر فولز گفت: این نویسنده روز شنبه گذشته بعد از یک بیماری طولانی مدت در منزلش در دورست درگذشت. اگرچه رمان زن گروهبان فرانسوی، همچنان به عنوان بهترین اثر این نویسنده باقی ماند، اما وی به مدت بیش از ۴۰ سال به حرفه نویسندگی ادامه داد. رمان همسر گروهبان فرانسوی در سال ۱۹۸۱ با بازیهای مریل استریپ و جرمی آیرونز به یک فیلم خوش ساخت تبدیل شد که نامزدی جایزهی اسکار را نصیب خود کرد. سبک ادبی جسورانه این نویسنده بر بسیاری از نویسندگان جوان تاثیر گذارد. فولز در سال ۱۹۲۹ در اسکس متولد شد و قبل از آنکه برای تحصیل به فرانسه و یونان رود، در آکسفورد به تحصیل پرداخت. وی در سال ۱۹۶۳ با کتاب “مجموعهدار” به شهرت رسید، این کتاب یک قصه ترسناک از زندگی انسانی متعصب است که زنی را که دوست دارد، میرباید. فولز در پی کسب موفقیتهای زیاد در فروش کتابهایش به تدریج کار تدریس را کنار گذارد و تمام وقتش را به نوشتن رمان اختصاص داد. بسیاری از کتابهای وی از فروش زیادی برخوردار بودند که در این بین رمان همسر گروهبان فرانسوی پرفروشترین آنها بود. از دیگر رمانهای مشهور وی میتوان به کتابهای دانیل مارتین (۱۹۷۷)، مانتیسا (۱۹۸۲) و کرم حشره (۱۹۸۲) اشاره کرد. فولز بعد از مرگ همسرش الیزابت در سال ۱۹۹۰ چیزی بیشتر از یک مجموعه از خاطراتش را منتشر نکرد. وی در سال ۱۹۸۸ سکته کرد و از آن به بعد دچار مشکلات جسمانی شد.
استیو تولتز
مترجم: پیمان خاکسار
کتاب حاضر دومین رمان این نویسنده ی استرالیایی است که به تازگی منتشر شده است. این کتاب که «ریگ روان» نام گرفته جدیدترین اثر استیو تولتز پس از رمان تحسینشدهی «جزء از کل» است. تولتز در مصاحبهای گفته جزء از کل را دربارهی ترس از مرگ نوشته و ریگ روان را دربارهی ترس از زندگی.
کتاب حاضر که همچون رمان قبلی نویسنده درو نمایه ی فلسفی دارد، روایت زندگی دو دوست است که از دوران مدرسه با هم هستند، راوی داستان یک پلیس است که میخواسته نویسنده شود اما نتوانسته و پلیس شده، او دوستی دارد به نام «آردو» که یک کارآفرین شکست خورده است که هرکار میکند، به بن بست میخورد وی بسیار بدشانس و فیلسوف مآب است و روای داستان می خواهد رمانی درباره ی زندگی او بنویسد.
در قسمتی از کتاب «ریگ روان» می خوانیم:
«ای خدا، چرا نقش من در این دنیا صرفاً دلقک سقوط کرده نیست؟ چرا باید دلقک سقوطکردهای باشم که بقیهی دلقکهای سقوطکرده رویش سقوط میکنند؟ به عبارت دیگر چرا روی پیشانیام نوشته هر پیرزنی که در سوپرمارکت لیز میخورد باید بازوی من را بگیرد….»