روح جهان
نویسنده: راجر اسکروتن
ترجمه : میترا سرحدی
در کتاب روح جهان (The Soul of the World)، فیلسوف برجسته راجر اسکروتن به دفاع از تجربهی امر مقدس در برابر شکلهای رایج و امروزی بیخدایی میپردازد. او استدلال میکند که روابط شخصی ما، شهود اخلاقیمان و داوریهای زیباییشناختیمان همگی به بُعدی متعالی اشاره دارند؛ بُعدی که با عدسی علم بهتنهایی قابل فهم نیست. برای آنکه کاملاً زنده باشیم — و بفهمیم که چه هستیم — باید به واقعیت امور مقدس اذعان کنیم.
این کتاب، نه استدلالی برای اثبات وجود خداست، نه دفاعی از درستی دین؛ بلکه تأملی گسترده دربارهی این پرسش است که چرا حس امر مقدس برای زندگی انسانی ضروری است — و از دست رفتن نهایی امر مقدس چه معنایی خواهد داشت. بهطور خلاصه، کتاب به مهمترین پرسش دوران مدرن میپردازد: پس از آنکه علم دربارهی چیستی انسان داوری خود را صادر کرده است، از آرمانهای ما چه باقی میماند؟
اسکروتن با بهرهگیری از هنر، معماری، موسیقی و ادبیات، پیشنهاد میکند که عالیترین شکلهای تجربه و بیان انسانی داستان نیاز دینی ما را روایت میکنند — و از جستوجوی ما برای آن هستیای که شاید پاسخی به این نیاز باشد. او میگوید همین جستوجو برای امر مقدس، جهان را دارای روح میسازد.
او میافزاید: فرگشت (تکامل زیستی) نمیتواند درک ما از امر مقدس را توضیح دهد؛ علوم اعصاب نسبت به روابط بینفردی ما بیارتباط است، روابطی که خود الگویی برای نگرش ما به سوی خدا فراهم میکنند؛ و درک علمی حرفی برای گفتن دربارهی تجربهی زیبایی ندارد — تجربهای که چشماندازی از واقعیت از نگاه خدا را عرضه میکند.
در نهایت، جهانی بدون امر مقدس، جهانی کاملاً متفاوت خواهد بود — جهانی که انسانها در آن واقعاً در خانهی خود نخواهند بود. با این حال، اسکروتن میگوید، هرچند جایگاه امر مقدس در جهان امروز رو به کاهش است، اما مسیرهای رسیدن به تعالی همچنان گشودهاند.
زیبایی
راجر اسکروتن
فریده فرنودفر و امیر نصری
از مقدمۀ کتاب: زیبایی میتواند تسلیبخش، مشوشکننده، مقدس یا نامقدس باشد؛ زیبایی میتواند مسرت بخش، جذاب، الهام بخش یا خوفانگیز باشد. زیبایی میتواند به انحای مختلف ما را تحت تأثیر قرار دهد. بااینحال، ما هیچگاه نسبت به زیبایی بیتفاوت نمیمانیم: زیبایی خواهان توجه است؛ زیبایی همچون صدای دوستی صمیمی بیواسطه با ما سخن میگوید. اگر کسانی نسبت به زیبایی بیتفاوتاند، قطعاً به این دلیل است که درکی از آن ندارند.
البته داوری در باب زیبایی به امور ذوقی مربوط میشود و چهبسا، ذوق از هیچ بنیان عقلانیای برخوردار نباشد. دراین صورت، ما چگونه به تبیین جایگاه رفیع زیبایی در زندگییمان میپردازیم و چرا باید از این واقعیت ــ البته به فرض وجود چنین واقعیتی ــ تأسف بخوریم که زیبایی در شُرُف محوشدن از عالم ماست؟ آیا این درست است که زیبایی و خیر ــ آنگونه که بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از زمان نیچه و بودلر ادعا کردهاند ــ ممکن است راهشان را از هم جدا کنند، به گونهای که یک شیء ممکن است درست بهخاطر غیراخلاقی بودنش، زیبا باشد؟
بهعلاوه، ازآنجاکه تفاوت ذوقها امری طبیعی است، چگونه میتوان معیاری را که توسط ذوق یک فرد وضع شده است، برای داوری در بارۀ ذوق فرد دیگر به کار بست؟ اگر داوریهای مقایسهای صرفاً بارتابِ ذوق همان فردی هستند که چنین داوریهایی را صادر کرده است، در اینصورت چگونه میتوان ادعا کرد که مثلاً فلان نوع موسیقی برتر یا فروتر از دیگری است؟
این نسبیگرایی رایج، برخی افراد را به این سمت سوق داده است که داوری در خصوص زیبایی را به مثابه امری صرفاً سوبژکتیو رد کنند اینها استدلال میکنند که ذوقِ هیچکس را نمیتوان نقد کرد، زیرا نقدِ یک ذوق، صرفاً به معنای جا بازکردن برای ذوق دیگر است؛ از اینرو، هیچچیز برای یادگرفتن یا یاددادن وجود ندارد که محتملاً بتواند شایستۀ نام ’’نقادی’’ باشد. این رویکرد، بسیاری از رشتههای سنتی علوم انسانی را به چالش کشانده است. مطالعات در باب هنر، موسیقی، ادبیات و معماری بهدلیل رهایی از قواعد داوری زیباشناختی، ظاهراً فاقدِ تکیهگاهی محکم در سنت و تکنیکاند، تکیهگاهی که این امکان را به پیشینیان میداد تا آنها را به عنوان محور برنامۀ آموزشی لحاظ کنند. حاصلش این ’’بحران در علوم انسانی’’ است. اگر قضاوت در بارۀ زیباییِ میراث فرهنگی و هنریمان از هیچ اساس عقلانی برخوردار نیست، پس مطالعه در بابِ آن چه سودی دارد؟ یا اگر در صدد مطالعۀ آن برآمدیم، آیا نباید از منظری شکاکانه باشد، یعنی به قصد به چالش کشیدن مدعیات آن در خصوص حجیت عینی و برای ساختارشکنی موضع استعلاییاش؟ جایزۀ ترنر، که به منظور یادبود بزرگترین نقاش انگلستان برگزار میشود، وقتی هرسال به خیل عظیمی از آثار زودگذرِ مضحک اهدا میگردد، آیا خود شاهدی بر آن نیست که هیچ معیاری [در داوری] وجود ندارد و تنها مُد است که حکم میکند جایزه باید به چه کسی اهدا شود و اینکه اساساً بیمعناست بهدنبال اصول عینی برای ذوق یا یک فهم عمومی از امر زیبا باشیم؟ بسیاری از افراد به این پرسشها پاسخِ مثبت میدهند و از اینرو، از تلاش برای نقد ذوق و نیز انگیزههای داوران جایزۀ ترنر صرفنظر میکنند.
در این کتاب درصدد نشاندادن این مطلبم که چنین تصورات شکاکانهای درباب زیبایی ناموجهاند. بر این عقیدهام که زیبایی ارزشی واقعی و همهشمول است، چیزی است که در طبیعتِ عقلانی ما ریشه دارد و حس زیبایی در شکلبخشیدن به عالم انسانی نقشی ضروری ایفا میکند. رهیافت من این مسئله تاریخی نیست، علاقهای هم ندارم که به ارائۀ تبینی روانشناختی و از آن کمتر تکاملی، از حس زیبایی بپردازم. رویکرد من فلسفی است و منابع اصلی من برای استلالهایم آثار فیلسوفان است. هدف این کتاب بسط استدلالی است که به طرح یک پرسش فلسفی میپردازد و این استدلال، خواننده را ترغیب میکند تا به این پرسش پاسخ دهد.
متفکران چپ نو
راجر اسکروتن، فیلسوف سیاسی بریتانیایی، در این کتاب متفکرانی را که بیش ترین تاثیر را بر گرایشات چپ نو داشته اند، موضوع بررسی خویش قرار داده است. پرسش اصلی او در این کتاب این است که چپ امروز چه معنا و چه وضعی دارد، و از 1989 و فروپاشی شوروی تا کنون، چه مسیری را طی کرده تا به این وضع کنونی برسد؟ او در تلاش برای پاسخ دادن به این پرسش، و از طریق بازبررسی آرا متفکرانی چون ای. پی. تامپسن، پری اندرسن، اریک هابزبوم، رونالد دوورکین، ژان پل سارتر، میشل فوکو، لوئی آلتوسر، ژک لکان، ژک دریدا، آلن بدیو، تئودور آدورنو، یورگن هابرماس، آنتونیو گرامشی، گئورک لوکاچ، ادوارد سعید و اسلاوی ژیژک، شرح می دهد که چطور چپ نو آرمان طبقه کارگر را فروگذاشته و زنان، همجنس خواهان و مهاجران را دغدغه خویش قرار داده است. اسکروتن با زبانی شفاف، بی ابهام و دقیق آثار این متفکران را از زیر ذره بین نگاه انتقادی خویش گذارنده و گره از معنای زبان طراز نوین ایشان گشوده است.