حسن صباح، پیرمرد کوهستان
دو مرد در سال 1092 بر باروهای یک قلعه قرون وسطایی - آشیانه عقاب - بر فراز صخره های کوه های ایرانی ایستاده بودند: نماینده شخصی امپراتور و چهره پوشیده ای که ادعا می کرد تجسم خدا در زمین است. حسن، پسر صباح، شیخ کوهستان و رهبر قاتلان، گفت: "آن فداکار را می بینی که بر بالای برجک نگهبانی می دهد؟ مراقب باش!"
او یک علامت داد. فوراً چهره سفیدپوش دستان خود را به نشانه سلام و درود فرستاد و خود را دو هزار پا به درون سیل کف آلودی که قلعه را احاطه کرده بود انداخت.
"من هفتاد هزار مرد - و زن - در سراسر آسیا دارم که هر یک از آنها آماده است تا دستور من را انجام دهد. آیا ارباب شما ملک شاه...