از سه راه آذری تا منهتن
خودم را رها می کنم در گودی صندلی و سر می چسبانم به پشت سری. هوس چای می کنم. دود سیگار فضا را نقاشی کرده و از هر گوشه پفی از دود، خیال آدم را دعوت به گپ زدن می کند. دست روی زانوی پای راست می گذارم و جلوی لرزشش را می گیرم. انگار سندرم بی قراری گرفته است. صدای محزون “گلن فری” فضا را از آن خود می کند (دیگر نباید به راهم ادامه می دادم، تاریک شده بود) ریه ها از دم عمیق، خالی نکرده ام که دستی ساعدم را لمس می کند. سر می چرخانم به راست، چارلز است. لبخند می زند: “انگار خیلی خسته ام مرد؟”
همنوایی شبانه ارکستر چوبها
این رمان اولین بار توسط نشر کتاب در سال ۱۹۹۶ در آمریکا منتشر شد و بعدها در ایران اجازهٔ انتشار یافت و برنده بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ جایزه هوشنگ گلشیری و بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات شد.
داستان از دیدگاه اول شخص بیان میشود و حکایت یک روشنفکر ایرانی است که به فرانسه پناهنده شده و دراتاق زیر شیروانی ساختمانی در پاریس زندگی میکند که ساکنانش را چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی تشکیل داده اند. نویسنده واقعیت و خیال را در این داستان به هم آمیخته و ساختاری مالیخولیایی ایجاد کرده است.
اين داستان، روايت زندگي ساكنين يك ساختمان در پاريس است ; يعني روايت مهاجرين، آدمهاي گريخته از وطن، دل مشغولي، مشكلات روزمره و تنگناهاي غربت .نويسنده به شيوهاي خاص و با نقب زدن به زندگي خصوصي شخصيتهاي داستان، روايتي شگفت از مردان و زناني به دست ميدهد كه در پي مهاجرت، اندك اندك هويت خويش را رو به فراموشي سپردهاند، بلكه به انسانهايي مسخ شده بدل گشتهاند .در اين هنگامه، عشقها تبديل به روابط پيش پا افتاده و مبتذل جنسي تنزل كرده و همه چيز در چنبري از خودباختگي رنگ باخته است .