ارتفاع
کتاب ارتفاع اثر شگفتانگیز استیون کینگ، از پرفروشترینهای نیویورک تایمز و ترسناکترین کتابهای منتشر شده در سال 2018 است که در قالب داستانی فلسفی، آموزنده و انتقادی، هم به نقد اجتماع میپردازد و هم شما را به تفکر میاندازد.
ارتفاع (Elevation) داستانی آمیخته از شادی و اندوه دربارهی مردی محلی با بیماری عجیبی است که شروع به ترویج مهربانی میکند. آیا این از عوارض بیماری ناشناختهی اوست؟ استیون کینگ (Stephen King) در این رمان هیجانانگیز، شیرین، آرام و مالیخولیایی با تاروپودی از هراس شرح میدهد که چگونه شرایطی شگفتآور میتواند افراد را به هم نزدیک نماید.
استخوان های دوست داشتنی
آلیس سبالد در کتاب استخوانهای دوستداشتنی، داستانى خیالپردازانه با نفوذ، جذابیت و جسارتى عظیم عرضه کرده، که او را تبدیل به یک نویسندهى استثنایى میکند.این کتاب پرفروشترین کتاب 2003 آمریکا بوده است.
استخوانهاى دوستداشتنى (The Lovely Bones) اثرى درخشان و حیرتآور است، داستانى است که از میان اندوه، قصهاى بسیار امیدوارکننده مىسازد. در دستان یک نویسندهى جدید باهوش، این داستان از بدترین چیزهایى که یک خانواده ممکن است با آن روبهرو شود، به داستانى هیجانانگیز و حتى سرگرمکننده دربارهى عشق، خاطره، لذت، بهشت و التیام راه مىگشاید.
وقتى براى اولینبار با سوزى سَمن روبهرو مىشویم، او در بهشت است. وقتى از این مکان جدید عجیب به ما نگاه مىکند، با آواى پر شور و با نشاط یک دختر چهارده ساله، داستانى به ما مىگوید که هم به یادماندنى و هم سرشار از امید است.
اطلس ابر
دیوید میچل با ترکیب داستانی ماجراجویانه، معماهایی به سبک ولادیمیر ناباکوف، شخصیت پردازی هایی دقیق و زیرکانه و کنکاش های عمیق فلسفی و علمی، رمانی درخشان و بدیع خلق کرده است که تصویری از چگونگی درهم تنیدگی زندگی و سرنوشت افراد مختلف را به مخاطب ارائه می کند. رمان اطلس ابر، راوی های متعددی دارد: مسافری در حال عبور از اقیانوس آرام در سال 1850، آهنگسازی محروم از ارث و با زندگی ای پرمخاطره در بلژیک، روزنامه نگاری باهوش در کالیفرنیای تحت فرمانداری رونالد ریگان، صاحب نشریه ای در حال فرار از طلبکارانش، خدمتکاری که از لحاظ ژنتیکی دستکاری و اصلاح شده و در انتظار مرگ است، و جزیره نشینی به نام زکری که افول علم و تمدن را با چشمان خود به نظاره می نشیند. هرکدام از این شخصیت ها، پژواک صدای یکدیگر را در دالان تاریخ می شنوند و سرنوشت شان، به شکل های بزرگ و کوچکی دچار تغییر و تحول می شود. دیوید میچل در این اثر شگفت انگیز، مرزهای زبان، ژانر و زمان را درهم شکسته و تمامی مخاطبانش را به تأمل بر میل خطرناک بشر در به دست آوردن قدرت و نتایج آن، دعوت می کند.
امید هرگز نمی میرد
آمریکا به یک قهرمان نیاز دارد! در کتاب امید هرگز نمیمیرد نوشته اندرو شافر، باراک اوباما و معاون اولش جو بایدن یک بار دیگر دست به دست هم میدهند تا مانند شرلوک هولمز و دستیارش واتسون به حل معماها بپردازند.
اندرو شافر (Andrew shaffer) رماننویس آمریکایی که تا به حال در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز هم قرار گرفته، رمانی با عنوان امید هرگز نمیمیرد (Hope Never Dies) نوشته که در آن بایدن روایتگر ماجراییست که با فاصله کمی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 آغاز میشود.
شافر، نخستین بار وقتی ایده نوشتن این رمان را پیدا کرد که بایدن را با یک عینک آفتابی خلبانی روی سرش دید. او گفت: در آن لحظه به این فکر کردم که چه چیزی در ذهن او میگذرد. مثلا اگر در حال روایت کردن یک داستان تریلر با نقشآفرینی خودش و رییسجمهور باشد چطور؟
او میگوید تصور کردن اوباما و بایدن به عنوان یک زوج کارآگاه اصلا کار سختی نبود. او گفت: چیزی که همیشه درباره اوباما میگویند این است که بعضی مواقع بیش از حد باهوش است و این به ضررش تمام میشود. این در حالی است که بایدن بیشتر با مردم و مسائل روزمره آشنایی دارد. عملا هولمز و واتسون هستند. البته مسلما حقیقت کمی از این پیچیدهتر است. با این حال در کتاب سعی کردم بیش از حد از آن اوباما و بایدنی که هشت سال در تلویزیون دیدیم دور نشوم.
جو بایدن از کاخ سفید بیرون آمده است و وقتی دوست کنترلچیاش در تصادفی مشکوک میمیرد، کوهی از معما پشت سر جا میگذارد، بسیار آشفته میشود و برای حل این معما سراغ تنها مردی که به او اعتماد دارد - یعنی چهل و چهارمین رئیس جمهور ایالات متحده - میرود.
آن دو با هم به تاریکترین گوشههای آمریکا سر میکشند تا نقاب از چهرهی آن نیروی اهریمنی که عملیات قاچاق مواد مخدر آمریکا را به پیش میبرد، بردارند.
بیگانه
پسران نیکل
جایزه ادبیات داستانی به کلسن وایتهد برای رمان پسران نیکل رسید که داستان مدرسه اصلاح تربیت در فلوریدا را روایت میکند.
وایتهد پیش از این جایزه ادبیات داستانی پولیتزر را در سال ۲۰۱۷ برای رمان راهآهن زیرزمینی دریافت کرده بود. "ویلیام فاکنر" و "جان آپدایک" از دیگر نویسندگانی هستند که جایزه ادبیات داستانی پولیتزر را بیش از یک بار دریافت کردهاند.
تنهای بزرگ
در کتاب “تنهای بزرگ” سربازی آسیب دیده به نام ارنت آلبرایت از ویتنام بر می گردد. و برای شروع یک زندگی جدید، خانواده اش را به آلاسکای وحشی می برد. این جابجایی و تغییر، ابتدا دلپسند است اما وقتی زمستان پدیدار می شود و حالت روانی ارنت بدتر می شود، دختر و همسرش خود را در یک موقعیت غیر قابل کنترل می یابند. لنی و کورا که قلبشان سرشار از عشق دختر– مادر است آشپز و خدمتکار می شوند. آنها نه تنها در مقابل عوامل طبیعی بلکه به خاطر تصمیمات نادرستی که از باورشان به خوب شدن ارنت و برگشتنش به شخصیت قبل از جنگ ناشی می شد مجبور به مجادله هستند. ارنت در حقیقت نقش پاشنه آشیل خانواده آلبرایت را بازی می کند و این یکی از شاهکارهای حس غمخواری کریستین هانا است که شما به سختی ارنت را به عنوان فردی شریر تصور می کنی. لنی و مادرش نمی دانند از چه کسی کمک بگیرند ... خوشبختانه سواره نظامی از دور پیدا می شود که یکی از ساکنان به نام لارج مارج است که از نادانی و بدرفتاری خانوادگی رنج نمی برد. شگفتی رمان تنهای بزرگ در واقع خود آلاسکاست. با همه رام نشدگی اش، زیبایی مبهوت کننده اش و شکوه خطرناکش. همه اینها به اندازه یک داستان دراماتیک صحنه های کاملی بوجود می آورد که مشخصا فضای دهه هفتاد را به نمایش می گذارد.
ثریا (رویایی که به کابوس مبدل شد)
الکساندر شولر
ترجمه: امیرحسین اکبری شالچی
«ثریا (رویایی که به کابوس مبدل شد)» نوشته الکساندر شولر و با همکاری مونیکا کوپفر و ترجمه امیر حسین اکبری شالچی (-۱۳۴۵) است که داستانی را بر اساس زندگی ثریا اسفندیاری (همسر دوم محمدرضا پهلوی) روایت میکند.
بخشی از این کتاب را میخوانید:
خودرو سیاهی روبروی چایخانۀ گراند هتل آزادی در شمیران ایستاد. دو جانبان از آن بیرون پریدند و در را برای بانویی بلندبالا و خوشپوش باز نمودند و به وی یاری نمودند پیاده شود. بانو، عینک دودی بزرگی زده بود و روسری کرمرنگ ابریشمی بر سر انداخته بود، چنان که رخسارش هیچ بازشناخته نمیشد.
زود چند آدم کنجکاو پیش روی در هتل گرد آمدند. زنی که از آن خودرو شاهانه پیاده شده بود، که بود و در هتل چه کاری داشت؟ یکی از زیرکان وی را بازشناخت. احمد، پیشکار جوان کاخ، از گروه جدا شد و زود از آنجا رفت. داشت برای سفارت انگلیس، دومین صاحبکارش که البته صاحبکار غیررسمیاش بود، خبر بزرگی را میبرد.
دو جانبان شهبانو را در هتل به اتاقی ویژه رهنمون شدند. تا ثریا به آن اتاق کوچک گام نهاد، پیرمردی ظریف و گیرا، ناگهان از روی صندلی برخاست. دکتر محمد مصدق با آن سنوسالش به شهبانو کرنشی ژرف کرد و دستش را پَچی داد. نمیتوانست آفرین دلش به آن بانوی زیبا و جوان را پنهان نگه دارد. جانبانها برگشتند، در را از پشت بستند و مانند دیوار گوشتی جلوی آن ایستادند.
زمانی که دکتر مصدق داشت صندلی را برای ثریا جلو میکشید، وی گفت: «بسیار سپاسگزارم که فراخوان مرا پذیرفتید، دکتر مصدق!» چون شهبانو درست روی صندلی جایگیر شد، مصدق روبرویش نشست.
سپس گفت: «نه. من باید از شما سپاسگزاری کنم. چون این دیداری رازآمیز و شخصی میان شهبانو و آشوبگری مانند من است... خدای همهتوان آرزوی بزرگ مرا برآورده کرده است