شیطان درون ما
مسئول دائمي براي همه كارهايي كه از نتيجهشان بيخبر بودم و دوست داشتم انجامش دهم در نهايت نتيجه منفي بدست ميآوردم پيدا كرده بودم: لغتي ايجاد كرده بودم به اسم «شيطان»، هر عمل كثيف و مزخرفي كه انجام ميدادم، بار ميزدم رو دوش اون بدبخت و به جاي اين كه به خاطر اون كار رو خودم تف كنم، خودم رو به عنوان يه شخص مظلوم و ظلمديده جلوه ميدادم و لايق شفقت و محبت ميدونستم... ولي شيطان كجا بود عزيز دلم؟ شيطان شده غلاف و سرپوشي واسه حماقت و غرور پوچ و بيجاي ما كه از عذاب وجدان فرار كنيم... البته اگه وجداني داشته باشيم. صباحالدين علي در رمان شيطان درون ما، تاثير فشارهاي اجتماعي روي افراد و به «دام افتادن» افراد ضعيف را به خوبي به خواننده نشان ميدهد. نگاهي تيزبينانه به تاريكي ذهن افراد روشنفكر و شيطان درون انسانها دارد.
مادونایی با پالتو پوست
نام نویسنده : صباح الدین علی
نام مترجم : مهلا منصوری
این رمان که در سال 2015 در ترکیه به چاپ صدو بیستم رسیده و عنوان پرفروشترین اثر ادبی ترکیه را به خود اختصاص داده، ماجرای عشق خیالی یک مرد به تصویر تابلویی در پاریس را روایت میکند. این مرد که سراسر زندگیاش پر از شکستهای گوناگون است، بعد از مدتی با نقاش این تابلو آشنا و به او علاقهمند میشود.
در پشت جلد این کتاب آمده است: «کتاب داستانی با دو وجه متفاوت است. ابتدا روایت کارمند یک شرکت از همکاری پا به سن گذاشته است، راوی میکوشد با او رابطهای دوستانه برقرار کند و از این راه به زندگی او راه یابد. بخش دوم این کتاب خاطرات دستنوشت کارمند پیر است، روایتی عاشقانه از زندگی روزگار جوانی او در آلمان، پایان کتاب حیرتبار و تکان دهنده است. این اثر در ترکیه با استقبال شگفتی رو به رو شده و در سال 2015 میلادی بیش از یک میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.»
در بخشی از این رمان که نویسنده به شرح روزگار جوانی او در آلمان میپردازد، میخوانیم: «بین نامههای پدرم فاصله افتاد و من بدون آنکه به یاد آورم که چرا به برلین آمدهام، به زندگی ادامه میدادم. سه روز در هفته از معلم سالخوردهام زبان یاد میگرفتم و بقیه روزها در موزهها و گالریهای تازه افتتاح شده میگشتم و هنوز صد قدم مانده به پانسیون، بوی کلم را حس میکردم.
بعد از گذشت چند ماه مثل سابق دلتنگ و خسته شدم. کم کم شروع به خواندن کتاب کردم. با گذشت زمان بیشتر از مطالعه خوشم میآمد. بعد از مدتی این عادت در من زیاد شد. اعتیاد به مطالعه پیدا کردم. توی رختخوابم دمر میخوابیدم، کتاب را جلویم و یک لغتنامه قطور هم کنار دستم گذاشته و ساعتها به همان شکل میماندم و غرق مطالعه میشدم. بعضی وقتها هم حال لغتنامه را نداشتم و تا سرنخی از جمله میگرفتم، رد میشدم. انگار دنیای جدیدی برایم باز شده بود…»