عاشق مرگ تو هستم
جودی بنتلی دختری بود مانند جوجه اردک زشت که در زندگی دو آرزو داشت، زیبا شدن و ثروتمند شدن. آرزوی اول را به کمک جراحی پلاستیک برآورده کرد و اکنون در تلاش پیوسته و پرچالش برای رسیدن به آرزوی دوم بود. فلسفهاش برای ثروتمندشدن ساده است: یا باید کار کنی و درآمد کسب کنی یا با یک مرد ثروتمند ازدواج کنی. ازدواج کردن آسان است؛ ولی بعد از آن از شّر شوهر خلاص شدن بسیار دشوار است و مهارتهای ویژه میطلبد. اما کار نیکو کردن از پر کردن است… روی گریس، رئیس آگاهی، از طرف مقامات مافوقش تحت فشار است. پرونده قبلیاش هنوز خواب را از چشمانش میرباید. روند پیگیری پرونده گم شدن همسرش سندی پیشرفت زیادی کرده و یکی از مخالفان قدیمیاش هم به اداره پلیس برگشته است؛ ولی بدتر از همه اینها، اکنون بر این باور است که بیوهای سیاهدل در این شهر مشغول فعالیت است، زنی با ذهن سمی... و مهارتهای سمی. گریس خیلی زود به این واقعیت تلخ و وحشتناک پی میبرد که خطرناکی این زن را بسیار دستکم گرفته است.