رنج کشیدگان و خوارشدگان (آزردگان)
برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، و ابله بزرگترین رمان های داستایفسکی هستند، و رنجکشیدگان و خوارشدگان دریچهای است به جهانِ نویسندهای بزرگ، طرحونقشهای وسیع برای بومهایی عظیم که از پی خواهند آمد. به عقیدهیِ من، هر که خواندنِ داستایفسکی را بارنجکشیدگان و خوارشدگان آغاز کند بختیار است؛ از جای درستی آغاز کرده؛ خاصه اگر جوان هم باشد. در این مورد، از پیچیدگیِ بیحدّوحصر و سرشاریِ فلسفیِ رمانهایِ بزرگِ داستایفسکی به وحشت نمیافتد و، از هر لحاظ، فرصتومجالِ آن را دارد که درکِ عمیقی به دست آورد از فضایِ عاطفیِ جهانِ بیاندازه پیچیدهای که رنجکشیدگان و خوارشدگان تنها از وجهی بدان راه میبَرَد. امّا خواننده، چون به این جهان وارد شود، درمییابد که به جایی ماندگار و بنابراین مهمّ و معنادار نزدیک شده است، همان جایی که داستایفسکی دلمشغولِ آن بود. امّا، البتّه، راهِ دیگری هم برای آشنایی با جهانِ داستایفسکی هست. میتوان رنجکشیدگان و خوارشدگان را بعد از آن رمانهایِ بزرگ خواند و لذّتی کاملاً متفاوت از آن برد، با کشفِ جوانههایِ آنچه بعدها شخصیّتها و فکرتهایی بلندآوازه و جهانی میشوند.
شیاطین (جن زدگان)
... جنزدگان، يا به لفظ صحيحتر «شياطين» داستان ملتي است كه موازين اجتماعي را نميشناسد، و بدين ترتيب به جاي اين كه خود را نجات دهد، نابود ميسازد. شياطين هميشه در جسم آن قرباني كه در آن حلول كردهاند باقي نميمانند. خدا بيدار است و روزي خواهد رسيد كه اين انبوه درهم شوريده شياطين در هم رانده شوند و در جسم خوكها حلول كنند، و خوكان ديوانهوار در درياچه فرو افتند. در كالبد داستايفسكي، انساني بزرگتر از آن آدم خودپرست ضعيفالنفس آتشي مزاج مغرور، كه نويسندگان شرح حال او تصوير ميكنند، وجود داشت: در وجود او مردي زندگي ميكرد كه ميتوانست «آليوشا» را بيافريند، آفريدهاي كه شايد در تمامي رمانهاي جهان، جذابتر و شيرينتر و نجيبتر و مهربانتر از او نيامده باشد. در كالبد داستايوفسكي، انساني زندگي ميكرد كه ميتوانست «بابا زوسيما» را خلق كند، مردي كه شبيه اولياست.
نیه توچکا
من پدرم را به یاد نمی آورم. وقتی او مُرد من دو ساله بودم. مادرم دوباره شوهر کرد و این ازدواج دوم اگرچه با عشق و عاشقی سرگرفت، برای او مایۀ غم و رنج بسیار شد. ناپدری من، یعنی آن موسیقیدانی که شگفت انگیزترین سرنوشت ها را پیدا کرد، عجیب ترین مردی بود که من به عمر خود دیده و شناخته ام. تأثیر او در احساسات اولیۀ دوران کودکی من به قدری شدید بود که در باقی عمر نیز اثر گذاشت. برای آن که فهم سرگذشت من آسان تر گردد ناگزیر باید شرح حال او را در این جا بیاورم. من آن چه در این جا باز می گویم همان است که بعدها از آقای «ب» ویولن زن، که در دوران جوانی رفیق و ندیم صمیمی ناپدری من بود شنیده ام.