الهیات نخستین فیلسوفان یونان
ایده های جدید و متحول کننده ای که متفکران اولیه یونان در مورد ماهیت جهان ایجاد کردند، تأثیر مستقیمی بر برداشت آنها از آنچه به معنای جدید «خدا» یا «الهی» می نامیدند، داشت. بنابراین، تاریخ الهیات فلسفی یونانیان، تاریخ رویکرد عقلانی آنها به ماهیت خود واقعیت در مراحل متوالی آن است. کتاب کلاسیک مرحوم پروفسور یاگر این تحول را از اولین تجلیات الهیات در هزیود از دوران قهرمانی تفکر کیهانشناسی یونان تا زمان سوفسطائیان قرن پنجم قبل از میلاد ردیابی میکند.
زیبایی
راجر اسکروتن
فریده فرنودفر و امیر نصری
از مقدمۀ کتاب: زیبایی میتواند تسلیبخش، مشوشکننده، مقدس یا نامقدس باشد؛ زیبایی میتواند مسرت بخش، جذاب، الهام بخش یا خوفانگیز باشد. زیبایی میتواند به انحای مختلف ما را تحت تأثیر قرار دهد. بااینحال، ما هیچگاه نسبت به زیبایی بیتفاوت نمیمانیم: زیبایی خواهان توجه است؛ زیبایی همچون صدای دوستی صمیمی بیواسطه با ما سخن میگوید. اگر کسانی نسبت به زیبایی بیتفاوتاند، قطعاً به این دلیل است که درکی از آن ندارند.
البته داوری در باب زیبایی به امور ذوقی مربوط میشود و چهبسا، ذوق از هیچ بنیان عقلانیای برخوردار نباشد. دراین صورت، ما چگونه به تبیین جایگاه رفیع زیبایی در زندگییمان میپردازیم و چرا باید از این واقعیت ــ البته به فرض وجود چنین واقعیتی ــ تأسف بخوریم که زیبایی در شُرُف محوشدن از عالم ماست؟ آیا این درست است که زیبایی و خیر ــ آنگونه که بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از زمان نیچه و بودلر ادعا کردهاند ــ ممکن است راهشان را از هم جدا کنند، به گونهای که یک شیء ممکن است درست بهخاطر غیراخلاقی بودنش، زیبا باشد؟
بهعلاوه، ازآنجاکه تفاوت ذوقها امری طبیعی است، چگونه میتوان معیاری را که توسط ذوق یک فرد وضع شده است، برای داوری در بارۀ ذوق فرد دیگر به کار بست؟ اگر داوریهای مقایسهای صرفاً بارتابِ ذوق همان فردی هستند که چنین داوریهایی را صادر کرده است، در اینصورت چگونه میتوان ادعا کرد که مثلاً فلان نوع موسیقی برتر یا فروتر از دیگری است؟
این نسبیگرایی رایج، برخی افراد را به این سمت سوق داده است که داوری در خصوص زیبایی را به مثابه امری صرفاً سوبژکتیو رد کنند اینها استدلال میکنند که ذوقِ هیچکس را نمیتوان نقد کرد، زیرا نقدِ یک ذوق، صرفاً به معنای جا بازکردن برای ذوق دیگر است؛ از اینرو، هیچچیز برای یادگرفتن یا یاددادن وجود ندارد که محتملاً بتواند شایستۀ نام ’’نقادی’’ باشد. این رویکرد، بسیاری از رشتههای سنتی علوم انسانی را به چالش کشانده است. مطالعات در باب هنر، موسیقی، ادبیات و معماری بهدلیل رهایی از قواعد داوری زیباشناختی، ظاهراً فاقدِ تکیهگاهی محکم در سنت و تکنیکاند، تکیهگاهی که این امکان را به پیشینیان میداد تا آنها را به عنوان محور برنامۀ آموزشی لحاظ کنند. حاصلش این ’’بحران در علوم انسانی’’ است. اگر قضاوت در بارۀ زیباییِ میراث فرهنگی و هنریمان از هیچ اساس عقلانی برخوردار نیست، پس مطالعه در بابِ آن چه سودی دارد؟ یا اگر در صدد مطالعۀ آن برآمدیم، آیا نباید از منظری شکاکانه باشد، یعنی به قصد به چالش کشیدن مدعیات آن در خصوص حجیت عینی و برای ساختارشکنی موضع استعلاییاش؟ جایزۀ ترنر، که به منظور یادبود بزرگترین نقاش انگلستان برگزار میشود، وقتی هرسال به خیل عظیمی از آثار زودگذرِ مضحک اهدا میگردد، آیا خود شاهدی بر آن نیست که هیچ معیاری [در داوری] وجود ندارد و تنها مُد است که حکم میکند جایزه باید به چه کسی اهدا شود و اینکه اساساً بیمعناست بهدنبال اصول عینی برای ذوق یا یک فهم عمومی از امر زیبا باشیم؟ بسیاری از افراد به این پرسشها پاسخِ مثبت میدهند و از اینرو، از تلاش برای نقد ذوق و نیز انگیزههای داوران جایزۀ ترنر صرفنظر میکنند.
در این کتاب درصدد نشاندادن این مطلبم که چنین تصورات شکاکانهای درباب زیبایی ناموجهاند. بر این عقیدهام که زیبایی ارزشی واقعی و همهشمول است، چیزی است که در طبیعتِ عقلانی ما ریشه دارد و حس زیبایی در شکلبخشیدن به عالم انسانی نقشی ضروری ایفا میکند. رهیافت من این مسئله تاریخی نیست، علاقهای هم ندارم که به ارائۀ تبینی روانشناختی و از آن کمتر تکاملی، از حس زیبایی بپردازم. رویکرد من فلسفی است و منابع اصلی من برای استلالهایم آثار فیلسوفان است. هدف این کتاب بسط استدلالی است که به طرح یک پرسش فلسفی میپردازد و این استدلال، خواننده را ترغیب میکند تا به این پرسش پاسخ دهد.