بردگان سیاه
كايل آنستوت
مترجم: محمد قاضی
این کتاب گذشته ایالات متحده امریکا بهخصوص ایالات جنوبی آن را که در آن بردگی در حد اعلای زشتی خود اعمال میشده است نشان میدهد.
داستان از سال ۱۸۳۱ در مزرعه کوچکی درآلاباما آغاز میشود. مزرعه متعلق به پدر و پسری است به نام ماکسول که در عرف محل، افراد سرشناس و اشراف زاده محسوب میشوند و پنبه میکارند، اما کار مهم و اصلی ایشان بردهداری است. آنها مانند دامهایشان که از نژادهای خوب، نسلی جدید پرورش میدهند با بردگان خوش بر و روی خود نیز این کار را میکنند و بردگان خوش هیکل خود را آبستن میکنند.
نه تصور کنید که این بردگی با خشونت و توحش و خشم و کتک همراه است، برعکس آمیخته به لطف و مهربانی و ناز و نعمت نیز هست و ارباب به همان میزان که از اسب و مرغ و سگ و گوسفند خود حمایت میکند نسبت به بردههایش نیز چنین است. در اینجا هیچ چیز از ریزهکاریهای دنیای بردگی از نظر ما پنهان نمیماند. نویسنده با فراق بال و با تأنی و حوصله بسیار تار و پود این فرش رنگین را میبافد و نقش و نگارها چنان زنده و گویاست که در طی صدها صفحه خواننده تصور میکند دفترچهای حاوی یادداشتهای وقایع روزانه را میخواند نه یک رمان واقعی را.
اما این فقط ظاهر داستان است، چرا که داستان درامی است بسیار قوی که در موقعیتی ناشی از بردگی گنجانده شده است. با حرکتی کند و شیرین شروع میشود و اندک اندک با هیجان پیش میرود و در نقطه اوج همچون بمبی نیرومند با چنان انفجار مخوفی میترکد که خواننده را نیز تا مدتی گیج میکند.
و اما بردگان گویی خمیرشان با شیره بندگی و اطاعت محض عجین شده است. هوای طغیان و نافرمانی بسیار بهندرت به سرشان میزند و با این وضع تنها آرزویی که دارند این است که بندهای عاجزتر از خود پیدا کنند تا از او به عنوان تو سری خور استفاده کنند.
وقتی این اثر در فرانسه به چاپ رسید و مورد استقبال قرار گرفت ریچارد رایت در مورد این اثر نوشت: مندینگو عجیبترین کتابی است که تا کنون درباره بردگی نوشته شده است و تنها کتابی است که در این زمینه واقعی است.