برف سیاه
میخائیل بولگاکف
احمد پوری
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف (به روسی: Михаил Афанасьевич Булгаков) (زاده ۱۵ مه ۱۸۹۱، کیف - درگذشته ۱۰ مارس ۱۹۴۰، مسکو) نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا است.
لرزانم
...لوله هفت تیر را روی شقیقه و انگشت روی ماشه گذاشتم. همان دم صدای آشنایی از طبقه پایین شنیدم. مرد خوانندهای با صدای زیر شروع به خواندن کرد خداوند چیزی را به من باز نمیگرداند!
فاوست! چه به موقع! منتظر ابلیس میشوم تا بیاید تو. تو برای آخرین بار دیگر آن را نخواهم شنید. انگشت لرزانم روی ماشه مانده بود. صدای درآمد. هفتتیر از دستم افتاد.
به سوی در رفتم... .
مرشد و مارگاریتا
میخائیل بولگاکف
ترجمه: بهمن فرزانه
مُرشد و مارگاریتا (نام روسی:Мастер и Маргарита) رمانی روسی نوشته میخائیل بولگاکف است. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگترین آثارادبیات روسیه (شوروی) در سده بیستم است. بیش از صد کتاب و مقاله درباره این کتاب نگاشته شده است.
بولگاکف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالاً ناامیدی به دلیل شرایط خفقانآور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بودهاست. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیشنویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیشنویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن ار همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیشنویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.
مرشد و مارگاریتا در نهایت در سال ۱۹۴۱ توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازه چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام در سال۱۹۶۵ با حذف ۲۵ صفحه و تغییر برخی نامها و مکانهای ذکر شده در تیراژ محدودی به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم مواجه شد. نسخههای آن یکشبه به فروش رفت و کتاب با قیمتی نزدیک به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه تبدیل شد.
رمان از سه داستان موازی تشکیل شدهاست که در نهایت یکپارچه میشوند: سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس و به صلیب کشیده شدنمسیح و عشق مرشد و مارگریتا.
مرشد و مارگریتا (شومیز)
مرشد و مارگریتا را شاید بتوان از آثار شگفت انگیز ادبیات جهان به حساب آورد. در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گرده ی ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را بر چهره های درخشان ادب روسیه شوروی تنگ کرده بود، میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین با کلاسیک های تاریخ رمان پهلو می زند و بی تردید در زمره ی درخشان ترین آثار ادب تاریخ روسیه به شمار می رود. واضح است که در فضای ادبی خفته ی دوران استالین اثری بدیع چون مرشد و مارگریتا حق حیات نداشت و ربع قرن طول کشید تا بالاخره در سال 1965 زمامداران شوروی پس از حذف بیست و پنج صفحه از متن کتاب آن را در تیراژ محدودی چاپ کردند. کتاب با استقبال کم نظیر مردم شوروی مواجه شد؛ به خاطر تیراژ کم، جلسات قرائت عمومی تشکیل می شد. کتاب فورا به یکی از داغ ترین کالاهای بازار سیاه شوروی بدل گردید. طولی نکشید که متن کامل و سانسور شده ی مرشد و مارگریتا به بسیاری از زبان های زنده ی دنیا ترجمه شد و حیرت و تحسین منتقدین را برانگیخت؛ صدها رساله و کتاب و مقاله در باب جوانب گوناگون مرشد و مارگریتا چاپ شد. حتی منتقدین رسمی شوروی بالاخره به اهمیت و ارج بولگاکف اعتراف کردند و مقالاتی در نقد و ستایش مرشد و مارگریتا و دیگر آثار او نوشتند.
مرشد و مارگریتا ساختی به غایت بدیع دارد. رمان از سه داستان مختلف تشکیل شده که گاه به گاه درهم تنیده می شوند و بالاخره در پایان کتاب به وحدتی ارگانیک می رسند. شرح وقایع سفر شیطان به مسکو، سرنوشت پونتیوس پیلاطس و تصلیب مسیح و داستان عشق مرشد و مارگریتا اجزاء سه گانه ی رمان هستند. این داستان ها در دو زمان تاریخی مختلف رخ می دهند: یکی زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری زمان حکومت استالین در مسکو. وقایع زمان اورشلیم از صبح چهار شنبه ی هفته ی عید فصح می آغازد و تا غروب شنبه ادامه دارد. وقایع اصلی داستان های مسکو نیز حدود هفتاد ساعت، یعنی از بعدازظهر چهارشنبه تا صبح یکشنبه را در بر می گیرد. این توازی زمانی قاعدتا بیانگر توازی سرنوشت هایی است که در این دو زمان تاریخی مختلف رقم خورده. بولگاکف با تمهیدات دیگری نیز این توازی و تکرار را به ما نشان می دهد: مسائل و خصائل بسیاری از شخصیت های سه گانه داستان شبیه هم هستند؛ به تدریج خواننده درمی یابد که آن چه در فصل های مربوط به پیلاطس خوانده در حقیقت بخش هایی از همان کتاب مرشد بوده است وبالاخره توصیف نویسنده از دو شهر مسکو و اورشلیم و طوفانی که در پایان ماجراهای این دو شهر رخ می دهد نیز همخوانی و شباهت کامل دارد؛ انگار دو شهر یکی شده اند: یکی مسلخ مسیح است و دیگری مذبح مرشد یا به تعبیری خود بولگاکف.
همان طور که کتاب از سه بخش به هم پیوسته تشکیل شده، مطالب آن را هم می توان در سه سطح مختلف اما مرتبط خواند و ارزیابی کرد. در یک سطح مرشد و مارگریتا رمانی است سخت گیرا و گاه طنزآلود درباره ی عشقی پرشور و شهری درمانده و نویسنده ای طرد شده: روایتی است نو از داستان تصلیب عیسی مسیح و سرنوشت پیلاطس؛ نقدی است جانانه بر جامعه ای بوروکرات زده و گرفتار چنبر خودکامگی؛ شرحی است تغزلی از عشق عمیق میان دو انسان تنها. در این سطح، رمان بولگاکف به مصاف بسیاری از مفاهیم ذهنی متعارف ما می رود: جهان کهن اساطیری اورشلیم یکسره عاری از هرگونه شگفتی ومعجزه است و جهان امروزی مسکو، همه جا پر از حیرت و اعجاز.محدودیت های زمانی و مکانی چون رویایی درنوردیده می شوند و آن چه خارق عادت و خلاف عقل است عادی و عقلانی جلوه می کند. در فضایی پرتخیل و پرطنز، بولگاکف زندگی در مسکو و فضای روشنفکری آن زمان شوروی را به باد سخریه و انتقاد می گیرد و دست و پاگیری نهاد های بوروکراتیک و دشواری زندگی روزمره و ماهیت مضحکه ی شوراهای نویسندگی فرمایشی را به بهترین وجه عیان و عریان می کند.مرشد و مارگریتا اساسا رمانی است فلسفی که مایه و ملاط آن طبعا از جزئیات واقعیات روزمره ی نویسنده و زمانه ی او برگرفته شده است. بولگاکف این واقعیات را چنان ترسیم کرده که ورای صورت ملموس و مشهود آن ها، جوهر ابدی و ازلی نهفته است و شناخت این جوهر ما را به سطح دیگری از ارزیابی این کتاب رهنمون می شود.
ظرافت و خلاقیت مرشد و مارگریتا از جمله در این نهفته است که در عین بحث فلسفی و نقد معضلات اجتماعی، رمان تا حدودی زندگی نامه ی نویسنده است و بسیاری از جزئیات داستان از زندگی خصوصی خود میخائیل بولگاکف برگرفته شده و درک همین شباهت ها ما را به سطح سوم ارزیابی این رمان نزدیک می کند. برای شناخت بهتر برخی از ظرایف این جنبه از رمان اشاره ای گذرا به زندگی او ضروری است.
مرشد و مارگریتا (گالینگور)
مرشد و مارگریتا را شاید بتوان از آثار شگفت انگیز ادبیات جهان به حساب آورد. در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گرده ی ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را بر چهره های درخشان ادب روسیه شوروی تنگ کرده بود، میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین با کلاسیک های تاریخ رمان پهلو می زند و بی تردید در زمره ی درخشان ترین آثار ادب تاریخ روسیه به شمار می رود. واضح است که در فضای ادبی خفته ی دوران استالین اثری بدیع چون مرشد و مارگریتا حق حیات نداشت و ربع قرن طول کشید تا بالاخره در سال 1965 زمامداران شوروی پس از حذف بیست و پنج صفحه از متن کتاب آن را در تیراژ محدودی چاپ کردند. کتاب با استقبال کم نظیر مردم شوروی مواجه شد؛ به خاطر تیراژ کم، جلسات قرائت عمومی تشکیل می شد. کتاب فورا به یکی از داغ ترین کالاهای بازار سیاه شوروی بدل گردید. طولی نکشید که متن کامل و سانسور شده ی مرشد و مارگریتا به بسیاری از زبان های زنده ی دنیا ترجمه شد و حیرت و تحسین منتقدین را برانگیخت؛ صدها رساله و کتاب و مقاله در باب جوانب گوناگون مرشد و مارگریتا چاپ شد. حتی منتقدین رسمی شوروی بالاخره به اهمیت و ارج بولگاکف اعتراف کردند و مقالاتی در نقد و ستایش مرشد و مارگریتا و دیگر آثار او نوشتند.
مرشد و مارگریتا ساختی به غایت بدیع دارد. رمان از سه داستان مختلف تشکیل شده که گاه به گاه درهم تنیده می شوند و بالاخره در پایان کتاب به وحدتی ارگانیک می رسند. شرح وقایع سفر شیطان به مسکو، سرنوشت پونتیوس پیلاطس و تصلیب مسیح و داستان عشق مرشد و مارگریتا اجزاء سه گانه ی رمان هستند. این داستان ها در دو زمان تاریخی مختلف رخ می دهند: یکی زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری زمان حکومت استالین در مسکو. وقایع زمان اورشلیم از صبح چهار شنبه ی هفته ی عید فصح می آغازد و تا غروب شنبه ادامه دارد. وقایع اصلی داستان های مسکو نیز حدود هفتاد ساعت، یعنی از بعدازظهر چهارشنبه تا صبح یکشنبه را در بر می گیرد. این توازی زمانی قاعدتا بیانگر توازی سرنوشت هایی است که در این دو زمان تاریخی مختلف رقم خورده. بولگاکف با تمهیدات دیگری نیز این توازی و تکرار را به ما نشان می دهد: مسائل و خصائل بسیاری از شخصیت های سه گانه داستان شبیه هم هستند؛ به تدریج خواننده درمی یابد که آن چه در فصل های مربوط به پیلاطس خوانده در حقیقت بخش هایی از همان کتاب مرشد بوده است وبالاخره توصیف نویسنده از دو شهر مسکو و اورشلیم و طوفانی که در پایان ماجراهای این دو شهر رخ می دهد نیز همخوانی و شباهت کامل دارد؛ انگار دو شهر یکی شده اند: یکی مسلخ مسیح است و دیگری مذبح مرشد یا به تعبیری خود بولگاکف.
همان طور که کتاب از سه بخش به هم پیوسته تشکیل شده، مطالب آن را هم می توان در سه سطح مختلف اما مرتبط خواند و ارزیابی کرد. در یک سطح مرشد و مارگریتا رمانی است سخت گیرا و گاه طنزآلود درباره ی عشقی پرشور و شهری درمانده و نویسنده ای طرد شده: روایتی است نو از داستان تصلیب عیسی مسیح و سرنوشت پیلاطس؛ نقدی است جانانه بر جامعه ای بوروکرات زده و گرفتار چنبر خودکامگی؛ شرحی است تغزلی از عشق عمیق میان دو انسان تنها. در این سطح، رمان بولگاکف به مصاف بسیاری از مفاهیم ذهنی متعارف ما می رود: جهان کهن اساطیری اورشلیم یکسره عاری از هرگونه شگفتی ومعجزه است و جهان امروزی مسکو، همه جا پر از حیرت و اعجاز.محدودیت های زمانی و مکانی چون رویایی درنوردیده می شوند و آن چه خارق عادت و خلاف عقل است عادی و عقلانی جلوه می کند. در فضایی پرتخیل و پرطنز، بولگاکف زندگی در مسکو و فضای روشنفکری آن زمان شوروی را به باد سخریه و انتقاد می گیرد و دست و پاگیری نهاد های بوروکراتیک و دشواری زندگی روزمره و ماهیت مضحکه ی شوراهای نویسندگی فرمایشی را به بهترین وجه عیان و عریان می کند.مرشد و مارگریتا اساسا رمانی است فلسفی که مایه و ملاط آن طبعا از جزئیات واقعیات روزمره ی نویسنده و زمانه ی او برگرفته شده است. بولگاکف این واقعیات را چنان ترسیم کرده که ورای صورت ملموس و مشهود آن ها، جوهر ابدی و ازلی نهفته است و شناخت این جوهر ما را به سطح دیگری از ارزیابی این کتاب رهنمون می شود.
ظرافت و خلاقیت مرشد و مارگریتا از جمله در این نهفته است که در عین بحث فلسفی و نقد معضلات اجتماعی، رمان تا حدودی زندگی نامه ی نویسنده است و بسیاری از جزئیات داستان از زندگی خصوصی خود میخائیل بولگاکف برگرفته شده و درک همین شباهت ها ما را به سطح سوم ارزیابی این رمان نزدیک می کند. برای شناخت بهتر برخی از ظرایف این جنبه از رمان اشاره ای گذرا به زندگی او ضروری است.