ویتسک
گئورگ بوشنر
ترجمه: ناصر حسینی مهر
ویتسک داستان سربازی است که گماشته یک افسر است و سر و صورت درجه داران را اصلاح میکند. او با زن فاحشهای که بچه هم دارد آشنا میشود. وویتسک مذهبی و خیالاتی است و در ذهنش توهمهای بسیار به وجود میآید مانند صداها. زن او با یک درجه دار جوان رابطه نامشروع برقرار میکند و وویتسک زنش را میکشد. نمایشنامه در همینجا – به علت مرگ بوخنر – ناتمام میماند. دربارهٔ بوخنر نوشته شده که در نمایش نامههایش چپگرایی و بدبینی و پوچ بینی موج میزند. در ویتسک جملاتی است که آن را تبدیل به نمایشنامه سیاسی کرده: چیزی جز کار در آفتاب وجود ندارد. ما فقرا حتی هنگامی که خوابیدهایم عرق میریزیم. پس از اینکه زن ویتسک میمیرد، رنگ سیاسی نمایشنامه از بین میرود و رنگ ملودرام به خود میگیرد.