آیههای آه (ناگفته هایی از زندگی و کار فروغ فرخزاد)
ناصر صفاريان
نخستين سالهاي دهه شصت بود. دوره دبستان را ميگذراند. دلش ميخواست هر چه زودتر بزرگ شود. هر چند كه بعدها پشيمان شد و فهميد دنياي بزرگترها چه اندازه تلخ و تيره و بيرحم است. دفترچهاي داشت كه در آن چيزهايي مينوشت. چيزهايي كه فكر ميكرد مهم است و بايد از بزرگترها بپرسد. يك بار به عبارتي برخورد كه نام فروغ بر خود داشت. فروغ فرخزاد.
«افق عمودي است و حركت، فوارهوار»خيلي با خودش كلنجار رفت. نميفهميد افق چگونه ميتواند عمودي باشد. فروغ از همان جا برايش سوال شد و همه چيز از همان جا شروع. از همان كودكي. از همان دبستان. از همان نخستين سالهاي دهه شصت...