همه چیز همه چیز
نيكولا يون
مترجم: نازيلا محبی
از پنجره رو برميگردانم. از چه چيزي پشيمانم؟ از اين كه در اولين فرصتي كه پيش آمد بيرون رفتم. از اين كه دنيا را ديدم و عاشقش شدم. از اين كه عاشق آلي شدم. حالا كه ميدانم همه آن چيزها را از دست دادهام، چطور ميتوانم بقيه عمرم را با اين عذاب سر كنم؟ چشمهايم را ميبندم و سعي ميكنم بخوابم. اما تصوير چهره قبلي مامان، آن همه عشق فداكارانهاي كه در چشمهايش موج ميزند، دست از سرم برنميدارد. پس به اين نتيجه ميرسم كه عشق چيز فوقالعاده وحشتناكي است. دوست داشتن كسي به همان شدت كه مامان من را دوست دارد بايد شبيه جان كندن قلب آدم بيرون از سينهاش، بدون پوست، بدون استخوان و بدون هيچ محافظي باشد. عشق چيز وحشتناكي است و از دست دادنش از آن هم بدتر است.