سیر باختر (۲جلدی)
وو چنگ نن
ترجمه: شهرنوش پارسی پور
ادبیات شرق دور و چین، مثل ادبیات هر تمدن دیگری دارای افسانههای و داستانهای خاص خود است که بر پایه فرهنگ و تمدن همان کشور تهیه شده است. چهار ستون ادبیات داستان چین قدیم بر چهار افسانه استوار است.
افسانه سه امپراتوری (یا همان داستان عروسکی سه برادر) افسانه کنار رودخانه (یا همان سریال جنگجویان کوهستان) رویای خانه سرخ افسانه سیر باختر در اکثر این افسانهها، چند مورد جالب به تصویر کشیده شده است. فرهنگ مرشد و مریدی علاقه به رزم و هنر رزمی آموزش (اعم از سیاسی، رزمی یا مذهبی) احترام به بزرگان و دانشمندان
جالب است که در این آثار کمتر مانند آثار غربی یا خاورمیانه، به عشق به عنوان هدف اصلی نگاه شده است و اهداف معمولاً عبارتند از: مبارزه در مقابل ظلم و بیعدالتی رسیدن به تعالی دینی
در این میان افسانه سیر باختر، جایگاهی جداگانه دارد. این افسانه در واقع سرگذشت شاه میمون یا میمون سنگی یا «سوئن وو کونگ» است. میمونی سنگی که فرزند آسمان و زمین است و پس از جان گرفتن، آنقدر در تعالی خودش میکوشد تا قدرت پرش به آسمان و رفتن به درگاه سلاطین آسمانی را به دست میآورد. خدایان از ترس شلوغکاریهایش لقب خود ساخته «مقدس همتای آسمانی» را به او میدهند و او را وزیر اسبها میکنند (افسانهای که ترس اسبها از میمونها را نشان میدهد). اما سوئن دست از شیطنت بر نمیدارد. وقتی به نگهبانی از باغ هلوهای جاودانگی رفته است، تمام هلوها را میدزدد و میخورد و وقتی نگهبانان به دنبال او میروند، در قصر به گردش در میآید و انواع و اقسام قرصهای نیروزا و جاودانگی را دزدیده و میخورد. هیچ کس حریف او نیست و همه از او شکست میخورند، تا اینکه همگان جمع شده و او را به دام میاندازند و در زیر کوهی از آهن و مس مذاب مدفونش میکنند.
اما ۵۰۰ سال بعد، داستان دیگری شروع میشود. داستان تولد و نوجوانی و جوانی یک روح والا به نام «ساندزانگ» است که پس از حلول در بدن جنینی، با بدبختی به دنیا میآید و به معبد سپرده میشود. اما در نهایت میتواند مادرش را از زیر یوق راهزنان آزاد کند و پدرش را از دنیای زیرین بازگرداند و امپراتور که خود یکبار مرده و زنده شده است او را مأمور میکند و تا نذر او که آوردن کتابهای بودا از هند به چین است را ادا کند....
میمونی سنگی که فرزند آسمان و زمین است و پس از جان گرفتن، آنقدر در تعالی خودش میکوشد تا قدرت پرش به آسمان و رفتن به درگاه سلاطین آسمانی را به دست میآورد. خدایان از ترس شلوغکاریهایش لقب خود ساخته «مقدس همتای آسمانی» را به او میدهند و او را وزیر اسبها میکنند (افسانهای که ترس اسبها از میمونها را نشان میدهد).
اما سوئن دست از شیطنت بر نمیدارد. وقتی به نگهبانی از باغ هلوهای جاودانگی رفته است، تمام هلوها را میدزدد و میخورد و وقتی نگهبانان به دنبال او میروند، در قصر به گردش در میآید و انواع و اقسام قرصهای نیروزا و جاودانگی را دزدیده و میخورد.هیچ کس حریف او نیست و همه از او شکست میخورند، تا اینکه همگان جمع شده و او را به دام میاندازند و در زیر کوهی از آهن و مس مذاب مدفونش میکنند.