احتمال عشق در نگاه اول
هدلي آرام ميگويد: «ببخشيد، من نبايد مياومدم.» اوليور ميگويد: «نه.» و هدلي نگاه مهبوت به او مي اندازد. او دوست داشت كلماتي شبيه اين بشنود: نرو يا لطفا بمون يا من هم متاسفم، اما اليور فقط ميگويد: «اشكالي نداره.» هدلي از اين پا به آن پا ميشود. پاشنههاي كفشش درون گل و لاي فرو رفتهاند. ميگويد: «بهتره برم»، اما انگار چشمهايش ميگويند: «نذار برم.» و دستهايش در تلاش براي آنكه دستهاي اليور را ملتمسانه نگيرند، ميلرزند. اوليور ميگويد: «درسته.من هم بايد برم.» هيچكدام از آنها حركتي نميكنند و هدلي متوجه ميشود كه نفسش را در سينه حبس كرده است. از من بخواه كه بمونم.
كتاب «احتمال عشق در نگاه اول» كتابي است درباره عشق، سرنوشت و اميد. كتابي درباره دوري و بخشش. همچنين، كتابي درباره پيامدهاي هر عمل؛ اينكه چطور يك اتفاق كوچك - از دست دادن پرواز، بابت 4 دقيقه تاخير - ميتواند زندگي شما را متحول كند؛ موضوعي در خور توجه.