شهرهای بی نشان
ایتالو کالوینو
فرزام پروا
ایتالو کالوینو (به ایتالیایی: Italo Calvino) (زاده ۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ - درگذشته ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) نویسندهٔ رمان و داستان کوتاه ایتالیایی است. وی سبک ادبی خاص خود را داشت که میتوان آن را سورئال یا پستمدرن توصیف کرد. سهگانهٔ «نیاکان ما» (شامل شوالیه ناموجود، ویکنت شقهشده و بارون درختنشین) و مجموعه داستانهای کوتاه شهرهای نامرئی و شش یادداشت برای هزارهٔ بعدی از تحسینشدهترین آثار او هستند. وی را یکی از مهمترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم میدانند.
سبک روایت و محتوای این کتاب، با سایر کتابهای کالوینو تفاوت جدی دارد. در این کتاب وارد دنیایی می شویم که نویسنده برایمان ساخته است. شهرهایی که او خلق می کند و هرگز وجود نداشته اند. داستان در زمان کوبلای خان روی می دهد. او علاقه دارد جهانگردان به نقاط مختلف امپراطوری بزرگش سفر کنند و از نقطه های مختلف قلمرو بی پایانش حکایت ها تعریف کنند. کالوینو در این کتاب، در قامت مارکوپولو ظاهر می شود و برای کوبلای خان ، حاکم مغول، از شهرهایی که دیده است تعریف می کند. شهرهایی که هرگز وجود نداشته اند. اما مارکو با داستان هر یک از آنها، بخشی از جهان، زندگی قلمرو کوبلای خان را به شکلی حکمت آمیز پیش چشم او ترسیم می کند. شهرهای کالوینو شبیه هیچ یک از شهرهایی که ما می شناسیم نیستند. اما همه ی آنها را گه ما می شناسیم، در خود منعکس کرده اند.
شوخی های کیهانی
این کتاب همچنین به کسانی تقدیم میشود که همیشه اشتیاق دانستن چیزهای جدید را دارند، و همیشه از زمین و زمان میخواهند چیزهای بیشتری بدانند، و این کتاب دقیقاً برای همین بیشتر دانستن است، گیرم که یک رگه طنزی و نیش تلخی هم داشته باشد. وجوه گوناگون کلام کالوینو اما به این سادگی به دست نمیآید؛ بایستی خواننده علاقمند کمی مداقّه کند تا متوجه شود ماه فقط در آسمان پیدا نمیشود، ماه و زمین در روزگاران پیشین عاشقتر از امروز بودهاند و اینچنین نبوده که ماه، بیاعتنا، هماره پشتش به زمین باشد؛ سپیدهدمان فقط مخصوص سحرگاه نیست، بلکه ذهن آدمیان نیز سپیدهدمان خاص خود را دارد که تا زمانش نرسد بدبختیهایش از شمار بیرون است؛ فضا و زمان کلماتی نسبی و هم معنی هستند، و زمان مکانی است که ثقل مکانهای مرئی را ندارد و فرصتی برای گشایش است؛ بیرنگی در زمین کمتر از همه در میان آدمیان پیدا میشود (اگر بشود)؛ بازیهای مهم زندگی پایانناپذیرند، و آنچه مردمان «زندگی» مینامند و به آن غرهاند در اساس چیزی جز بازی نیست، بازیای که پایانش هماره یکسان است، ولی در هر نمایشی پایانی متفاوت آرزو میشود، و اینکه متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق بازیگران به بازی جوانمردانه معتقد نیستند، و جا به جا قوانین نمایش را با دروغ و دورویی میشکنند، بهویژه آنگاه که احساس کنند بازی یک نفر خوب گرفته است، غافل از اینکه معدودی از آدمیان هم هستند که بازیگر نباشند و بازیگری برایشان با چرک کف دست برابر باشد؛ که در بین نمایشهای زندگی مهوعترینشان و رایجترینشان نمایش چشموهمچشمی و تقلید است (و چه بسا بیدلیل نبوده که نمایش را در این مملکت دیرزمانی مجلس تقلید مینامیدهاند)؛ که ما علاوه بر دایی جان ناپلئون و علی دایی، خیلی مدیون داییهای آبزیمانایم، و گلهای واقعی را آنها برایمان کاشتهاند؛ دایناسورها واقعاً هنوز منقرض نشدهاند؛ سالیان نوری فاصله برای در امان بودن از برخی از آدمیان کافی نیست؛ و بالاخره اینکه آنقدر مارپیچهای زندگی زیاد شدهاند که برای وصف آقایان و خانمهای مارپیچ، نیاز مبرمی بوده که کلمه «پیچاندن» جزو کلمات روزمره زندگی ما شود.