ایام آموختن
شیدایی لل.و.اشتاین
عاشق
داستان «عاشق» سرگذشت خانواده ای است فرانسوی که شکمشان را از سفرۀ استعمار در ویتنام سیر می کنند. ماجرای کتاب، زندگی دختری است فرزند همین خانواده، با دو برادر که یکی غمخوار شوربختیِ دختر است و دیگری پسری است بد سرشت و کج رفتار و دردانۀ مادری که خود قربانی همان ستمی است که کشور متبوعش به هندوچین روا داشته. راوی داستان، زنی است سالخورده که شباب جوانی و دوران نامزدی و نیز شور و سوداهای همان دوره را وصف می کند، چه بیش و کم بر ساخته هایی هم به رویدادهای زیستۀ زندگیش افزوده، با رنگمایه ای عاطفی از آمال بر باد شده، و نیز دلبستگی فرجام نیافته ای که در نهایت حاصلی است از قصۀ دیرین استعمار که تا پایان عمر مثل زخم کهنه ای با راوی می ماند و می شود دستمایه ای برای داستانهای دیگری از این نویسنده، با همان مضمون و مایه ای از فراق و ناکامی در سالهای فردای جنگ جهانی دوم در اروپا.
نایب کنسول
زن گدای کتاب، جوانهزنی است رانده مادر، سالک راهی صعب،. یکه و تنها در جغرافیای هجر و همواره در جوار آب و تالاب، در گمگشتگی و از دستشدگی، میرسد به جلگه پرندگان، به کویر هستیاش. در پی طعام است، طعمه هم میشود، تن هم میسپارد، با جانی کاسته. گرسنه است، ماهی خام سق میزند، میجود، میلیسد. با آن حفره زخم پا گاهیخواهان پیدا میکند، عابری، جاشویی، صیادی، در ربطی فارغ از همخواهی. حامله است. نوزاد را میبخشد به بانوی غریبه، به قصد ریشه گرفتن در آسیای زادگاه. پرسوناژ نامعینی است زنگدا، بینام، بر خلاف مکانهای کتاب که تعین دارند و در چند وجهی زمانهای برنهاده و نیز در تنیدگی با ساختار گسیخته-پیوسته داستان صفت هم مییابند، نام-صفت میشوند. نایب کنسول سگکش، پرسوناژ دیگر کتاب، به نوعی آینگی زنگداست؛ و همتای لل (در کتاب شیدایی لل.و.اشتاین، برآمده از نظم تقابلی پرسوناژ، نظمی که شالوده بافت روایت در این دو کتاب نیز هست.) زن دیگری هم در کتاب هست، انماری اشترتر (نقش تقابلی زنگدا) با مردهای محفلیاش، نافلان ذکور حاشیه روایت. زنگدا، به رسم خود، مدام در ستیز است با سرگذشت و سرنوشت ناعادلانه گریبانگیر شدهاش. پیتر مورگان، راقم کتاب، در حضور ما مینویسد که جوانهزن سرگشته، همتای تجزیه شده سرزمین هند جذام، هند داغدار از استعمار در آن راه دراز نوا سر میدهد، حزین، در سودای خام باتام بانگ: با تاتام بانگ بانگ...و آنماری اشترتر در جزیره محفل میخوابد. خوشخیال. میخوابد.
نوشتن، همین و تمام، ابان، ساوانا، داوید
مارگریت دوراس
قاسم روبین
مارگریت دوراس (به فرانسوی: Marguerite Duras) با نام کامل مارگریت ژرمن ماری دونادیو (به فرانسوی: Marguerite Germaine Marie Donnadieu) (۱۹۱۴ - ۱۹۹۶) نویسنده وفیلمساز فرانسوی است. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستاننویسی مدرن» را به او دادهاند.
مارگریت دوراس در آثارش شیوههای تازهای را در عرصه رماننویسی آزمود و رونق تازهای به نثر فرانسوی بخشید. نثر دوراس با بیانی فشرده و ابهامی شاعرانه، خواننده را درگیر میکند؛ زبانش عریان و بیواسطه است و واژگان آثارش با دقت و وسواس انتخاب شده است. سنتشکنی و پرداختن به موضوعهای غیرمتعارف، به شیوهای غیرمعمول و نوگرایانه را میتوان ویژگی اصلی آثار مارگریت دوراس دانست. او اگر چه هیچگاه یک فمینیست برجسته نبود در نوشتههایش افراد و مکان را با زبان و نگاهی زنانه بهم متصل میکرد.
دوراس در گفتگویی عنوان کرد که دوران نویسندگی خودش را دو دوره میداند که نوشتن کتاب «مدراتو کانتابیله» در اواخر دهه پنجاه، مرز بین این دو دوره است. خود دوراس تأکید میکند که در آثار نخستینش هیچ جایی برای خلاقیت خواننده باقی گذاشته نشده است.
عزلت یافتنی نیست، می سازیمش، ساخته می شود. وقتی متقاعد شدم که باید تنها باشم، که تنها بمانم تا کتاب بنویسم، ساختمش. تا حالا این طور بوده؛ در این خانه تنها بوده ام؛ خودم را اینجا به بند کشیده ام. البته ترس هم با من بوده است، حتماً. خانه حالا مآوای نوشتن شده است. کتابهایم از همین خانه به بیرون راه پیدا می کنند، از این نور، از باغ، از نور برتابیده از آبگیر. بیست سال وقت لازم بود برای نوشتن آنچه حالا بر زبان اوردم ...!
نوع بشر
نویسنده : روبر آنتلم