پاییز از پاهایم بالا می رود
لیلا صبوحی خامنه
«لیلا صبوحی خامنه» سالها به عنوانِ نویسندهی داستان کوتاه انبوهی از جوایز را از جشنوارههای مختلف به دست آورده است. او در تجربهی نخستین رمانش با زبانی پخته از جغرافیایی مینویسد که در آن تقابلِ جدی سنت و رفتارهای خارج از آن، روایتهای جذابی رقم میزند. ذهنیت مدرن قهرمان او در تقابل با ساختارِ محافظهکار خانواده قرار میگیرد. معلمِ جوانِ رمان به روستایی سردسیر میرود و درمییابد تازه ماجرا برای او آغاز شده است. سرمایی تند و افسانهای بسترِ اتفاقهایی بیرونی و عاطفی برای این دختر میشود. ماجراهایی که خواننده را با یک رمانِ عاشقانهی پُرماجرا و وقایع پیشبینینشده مواجه میکند.
ظهر که داشتم میآمدم، به سایهام گفتم همانجا توی ایتگین منتظرم بماند تا برگردم. گفتم این بار اهر نمیروم، میخواهم بروم تبریز. گفتم نباید با من بیاید تبریز، نباید بیاید پیش مامانجان. مامانجان فشارش بالاست، قندش بالاست، نفسش زود تنگ میشود. اما گوش نکرد، لج کرد، راه افتاد دنبالم. حالا هم اینجاست. کنار دست من. بین من و عباس. ماشین که تکان میخورد، خودش را محکمتر میچسباند به من تا از او دورتر باشد. گاهی هم اصلاً میآید روی پایم مینشیند. تا میبیند حواسم پرت است، دست میگذارد روی چانهام و سرم را دوباره برمیگرداند طرف شیشه تا