اوضاع خیلی خراب است! ( کتابی درباره ی امید)
عشق کافی نیست
تنها راهي كه ميتوانيد به طور كامل از عشق در زندگي لذت ببريد اين است كه تصميم بگيريد به چيزي «مهمتر از عشق» در زندگيتان بپردازيد. ميتوانيد در زندگي خود عاشق افراد زيادي شويد. ميتوانيد عاشق افرادي شويد كه برايتان مناسباند يا مناسب نيستند. ميتوانيد به شيوههاي سالم و ناسالم عاشق شويد. ميتوانيد در جواني يا در ايام پيري عاشق شويد. عشق منحصر بهفرد نيست. عشق خاص نيست. عشق كمياب نيست؛ اما عزتنفس اينگونه است، و همچنين شأن و تواناييتان در اعتماد كردن را از دست ميدهيد، به دست آوردن مجدد آنها كار بسيار دشواري است. عشق تجربهاي فوقالعاده است. يكي از بزرگترين تجاربي است كه زندگي به ما تقديم ميكند و چيزي است كه همه بايد آرزوي احساس كردن آن و لذت بردن از آنرا داشته باشند؛ اما عشق مانند هر تجربهي ديگري، ممكن است سالم يا ناسالم باشد. مانند هر تجربهي ديگر، نبايد اجازه بدهيم هويتمان يا اهداف زندگيمان را تعريف كند. نبايد اجازه بدهيم نابودمان كند. نبايد هويت و ارزش خودمان را قربانياش كنيم؛ چون وقتي اين كار را بكنيم، هم عشق را از دست ميدهيم و هم خودمان را. در زندگي، به چيزهايي بيشتر از عشق نياز داريد. عشق عالي است، عشق ضروري است، عشق زيباست؛ اما عشق كافي نيست.
هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
«حقیقت پنهان زندگی این است؛ چیزی به نام رهایی از دغدغهها واقعاً وجود ندارد. بالأخره باید دغدغهٔ چیزی را داشته باشید. بخشی از زیستشناسی ماست که همیشه به چیزی اهمیت بدهیم و در نتیجه دغدغهای داشته باشیم. پس سؤال این است که دغدغهٔ چهچیز را داشته باشیم؟»
کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» کتابی غافلگیرکننده است؛ نثر آن روان و خواندنی است و نویسنده، مارک منسن، مفاهیم پیچیده را، با آوردن مثالهای مختلف از زندگی واقعی افراد مختلف به خواننده منتقل میکند. نویسنده، زندگی خودش را هم در متن کتاب وارد میکند و همین موضوع باعث میشود که خواننده با کتاب احساس نزدیکی کند. «هنر ظریف رهایی از دغدغهها»، مفاهیمی مثل رنج، درد، دغدغه، مرگ و زندگی را بهصورت واقعی و ملموس روایت و واکاوی میکند و همانطور که در متن کتاب هم آمده، شعارش یه کلمه است: «صداقت».
«فرهنگ امروز ما خلاصه شده است در انتظارات مثبت اما غیرواقعی: خوشحالتر باشید، سالمتر باشید، بهترین باشید؛ بهتر از دیگران؛ باهوشتر، فرزتر، ثروتمندتر، جذابتر، معروفتر، سازندهتر، رشکبرانگیزتر، و تحسینشدهتر. بینقص و شگفتانگیز باشید، هر روز طلا بخورید و درحالیکه همسر سِلفیانداز و دو کودک و نصفتان را برای خداحافظی میبوسید، در بالگردتان بنشینید و به سوی دفتر کارتان بروید. شما شغل فوقالعاده لذتبخشی دارید و روزهایتان را صرف انجام کارهای بسیار ارزشمندی میکنید که احتمالاً روزی کرهٔ زمین را نجات خواهد داد.
اما اگر یک لحظه دست نگه دارید و واقعاً به اینها فکر کنید، متوجه میشوید که توصیههای مرسوم زندگی، تمام توصیههای مثبت و خودیارانهای که هر روز میشنوید، در واقع بر نداشتههایتان تمرکز دارند. آنها آنچه را اکنون بهعنوان کمبودهای شخصی و شکستهایتان قلمداد میکنید، نشانه میگیرند، و همانها را برایتان برجسته میکنند.»