در حال نمایش 3 نتیجه

نمایش 9 24 36

اتاق لودویگ

تومان

آلویس هوچنیگ

ترجمه: محمود حسینی زاد

مکان اصلی حوادث این رمان در ایالت کرنتن قرار داد که جنوبی‌ترین ایالت اتریش است. در شروع جنگ جهانی دوم و اشغال یوگسلاوی توسط نازی‌های آلمان، گذرگاه لویبل- بین اتریش و اسلوونی- برای اشغالگران اهمیت نظامی پیدا کرد. در این منطقه اردوگاه کار اجباری لویبل بنا شد و بعدا به دلیل کمبود جا اردوگاه دومی هم در لویبل برپا شد. این اردوگاه از معدود اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها بود که تعدادی از اسرا موفق به فرار از آن شدند و به گروه‌های فعال پارتیزانی اسلوونی‌ها در محل پیوستند و تنها اردوگاه نازی‌ها بود که در آن اسرایی را که در اثر مشقت کار و زندگی می‌مردند، روی توده‌ هیزم در فضای باز می‌سوزاندند. برای این کار هم چاله‌ای در محوطه‌ اردوگاه بود. از این اردوگاه و از این چاله در این رمان یاد شده است.

در بخشی از کتاب آمده است: «این‌ جا گروه زنده‌های خودش را دارد و گروه مرده‌های خودش را. من خودم را در گروهی که باید، جا داده بودم و شده بودم یکی از آن‌ها و متعلق شده بودم به آن‌جا و نه به هیچ جای دیگر.

مرده‌ها محل را ترک نکرده بودند و زنده‌ها را هم نمی‌شد از آن‌جا راند، پس اگر امکانی نداشتم که تنها زندگی کنم باید با آن‌ها زندگی می‌کردم. شروع کرده بودم به زندگی با آن‌ها و سکنی گرفته بودم در آن محل، خودم را چال کرده و ریشه دوانده، شده بودم یکی از درخت‌های گئورک، هیچ‌کس هم نمی‌توانست این درخت را با تبر بیندازد جز خودم.»

قاضی و جلادش

80,000 تومان
فریدریش دورنمات ترجمه: محمود حسینی زاد

کارآگاه برلاخ، که از سرطان رنج می‌برد و فقط یک سال فرصت زندگی دارد، به دنبال حل معمای مرگ بهترین افسرش، اشمید و محاکمه‌ی جنایتکاری است که سال‌ها پیش با او شرط بسته آدم بکشد بی‌آن‌که قانون بتواند مشتش را باز کند. برلاخ برخلاف قهرمان‌های امریکایی و اروپایی رمان‌های پلیسی پیرمردی مریض‌احوال است و اگرچه انتظار مرگ را می‌کشد، سرشار از شور زندگی است. محور دو رما پلیسی دورنمات –قاضی و جلادش و سوءظن- دو موضوع است: یکی آرزو را به‌جای واقعیت گرفتن (و در حسرت دنیایی به‌سر‌بردن که بی‌‍معنا و غیر‌عقلایی نباشد)، و دیگری کوشش برای حل مشکلی که دین همیشه با آن روبرو بوده، یعنی وجود خبث و شر ناب.

یادداشت های روزانه

22,000 تومان

داوید روبینویچ

ترجمه: محمود حسینی زاد

«یک بدبختی به تنهایی کم است، باید چند بدبختی با همدیگر بیایند، تازه آن‌وقت انسان را خرد می‌کنند. این‌که ما آواره شده و به بدبختی افتاده‌ایم کافی نیست.»

«یادداشت‌های روزانه»، داوید روبینوویچ ترجمۀ تازه‌ای از مترجم مطرح و داستان‌نویس خوش قریحه معاصر و قدیمی است که با وسواس و دقت تمام هم می‌نویسد و هم ترجمه می‌کند. او در آثاری که به آن پرداخته هم توجه به مضمون دارد و هم چگونگه گفتن و همین نگاه او به اثر هنری است که باعث شده در خوانش آثار او مخاطب احساس کند که این آثار ترجمه نیستند و نوشتۀ اصلی خود نویسنده هستند.

«از اول جنگ تا حالا خودم درخانه درس می‌خواندم. وقتی یادم می‌آید به مدرسه می‌رفتم، دلم می‌خواهد بزنم زیر گریه حالا امروز باید در خانه باشم و نتوانم هیچ جا بروم. وقتی همین‌طوری فکر می‌کنم که در دنیا چقدر جنگ هست، چقدر از انسان‌ها هر روز کشته می‌شوند، با گلوله، با گاز، با بمب، با بیماری‌های مسری و به دست دشمن‌های دیگر بشریت، آن‌گاه دست و دلم به کاری نمی‌رود.»

«یادداشت‌های روزانه» هم صمیمی است و هم تلخ وبه شرح زندگی یک پسربچه معطوف است که با بی تکلفی و سادگی کلامش از سال‌های مصیبت‌بار اشغال لهستان توسط فاشیست‌ها سخن می‌گوید. بازگویی واقعیتی که در آن روزگار سخت، میلیون‌ها لهستانی و یهودی با آن رودررو بودند.

«از صبح زود با بی‌صبر منتظر پیک بودیم، ولی نیامد. دیگر خود را به دست خدا سپرده و با آغوش باز منتظر همه‌چیز هستیم.»

نویسنده کتاب ــ دیوید ــ دوازده‌ساله بود که اولین یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت. برای او هم زندگی آن چیزهایی را داشت که برای میلیون‌ها کودک داشت اما کودکی او را یکی از مصیبت‌بارترین وحشی‌گری‌هایی که تاریخ به خود دیده است را نابود کرد:

«این یادداشت‌های روزانه، تکان‌دهنده‌ترین و مؤثرترین شکوائیه علیه سیستمی است که میلیون‌ها انسان نظیر «داوید روبینوویچ» را به قتل رسانده است.»