در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 9 24 36

داستان‌های اوهایو (مجموعه داستان)

19,500 تومان
دونالدري پولاك معصومه عسكري وقتي آن شب آن يكي سرباز فرار كرد، من نشستم بالاي آن پشته و به گريه‌زاري‌هاي آن يكي گوش دادم. هر چند دقيقه يك تكه سنگ مي‌انداختم كنارش و مي‌شنيدم يكي از مارها باز نيشش مي‌زد. نزديكي‌هاي نيمه‌شب بود كه سرش پس افتاد و شنيدم كمي با مادرش حرف زد. چيزهايي به او گفت كه تا به حال به او نگفته بود، اما آخرش همه‌چيز ساكت شد و من فهميدم او هم تسليم چنگال مرگ شده است. روز بعد آن يكي كه در رفته بود با چند نفر با يك كاميون اتاق‌دار بزرگ برگشت و قبل از اين كه وارد چاله شوند و جسد سرباز مرده را بيرون بياورند، بيش از چهل خشاب تير گوزن‌كش جاي جاي چاله خالي كردند.