پوست گردو
ايان مكيوئن
ترجمه: فرشته شايان
ایان راسل مکیوون (به انگلیسی: Ian Russell McEwan) (زاده ۲۱ ژوئن ۱۹۴۸) نویسنده و نمایشنامهنویس انگلیسی است. ایان در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۸ در الدرشات از توابع همپشر زاده شد.
او در سال ۱۹۹۸ به خاطر کتاب آمستردام موفق به دریافت جایزهٔ ادبی من بوکر شد.
من اينجام، وارونه درون يك زن. دستهايم را صبورانه بر سينهام گذاشتهام و انتظار ميكشم. انتظار ميكشم و از خودم ميپرسم من درون كيام؟ چرا اين داخلم؟ چشمانم را ميبندم. وارونهام، در حالي كه حتي يك اينچ فضاي خالي در اختيار ندارم و زانوهايم به شكمم چسبيده و فكرم درگير است. گوشم روز و شب به اين ديواره خوني چسبيده است. گوش ميكنم، به خاطر ميسپارم و آشفتهام. ميشنوم كه توي رختخواب از نقشه مرگباري صحبت ميشود و من از آنچه در انتظارم است، از آنچه درگيرش خواهم شد، هراس دارم...
کلارا کالان
ريچارد رايت
ترجمه: اكرم پدرام نيا
رمان کلارا کالان، نوشتهی ریچارد رایت در سال ۲۰۰۱ معتبرترین جوایز کانادا، از جمله جایزههای گیلر و گاورنر جنرال را برنده شد. این اثر که به شیوهی روایت نامهنگاری نوشته شده است تا پایان با گامی تغییرناپذیر و استوار پیش میرود.
کلارا کالان، راوی اصلی این رمان، دختر سیسالهی مجرد و معلمی فهمیده، ساکن دهکدهای در شمال غربی تورنتو است که ریچارد رایت نام او را برای اثرش انتخاب کرده است. کلارا داستان زندگیاش را، سراسر، از طریق نامهنگاری با خواهر جوانترش، نورا، و همچنین از طریق یادداشتهای روزانهاش برای خواننده تعریف میکند. دو خواهر با دو ساختار شخصیتی متفاوت، یکی حساس، محافظهکار و وابسته به دهکدهی محل زندگیاش (جایی که در آن به دنیا آمده) بزرگ شده و کار میکند. دیگری سرکش، فریبنده و گستاخ که در آغاز رمان همان محل مورد علاقهی خواهرش، کلارا، را برای هجرت به نیویورک ترک میکند و در آنجا با تلاش فراوان موفق میشود ستارهی نمایشنامههای رادیویی شود و گاهی روی صحنهی تئاتر برود. وقتی کلارا در یکی از نامههایش، ماجرای پالتوی بخشیدهی پدر درگذشتهشان را برای نورا مینویسد: «دیروز غروب وقتی از پیادهرَوی در جادههای بیرون دهکده به خانه برمیگشتم، مردی را در حومهی شهر دیدم که پالتوی پدر را پوشیده بود و میان جاده تلوتلو میخورد و به نوعی میرقصید. وقتی به او نزدیکتر شدم، دیدم هنری هیل است، مثل همیشه مست!» و سپس وقتی کلارا به خانه میرود برای پالتوی پدرش بر تن هنری هیلِ مست شعری میسراید و برای خواهرش میفرستد: «بیگانه و مست در پالتوی پدر / عربده میکشید. / با بازوان باز / با دگمههای ساز / باد را در آغوش میکشید. / در کوچه باغ شهر / پای میکوبید و میرقصید / آن کت غمگین بانکدار / کاینک ژنده بود و مسرور / بر پیکر مرد کمشعور! شعری که احتمالاً در این مایهها خواهد بود.» نورا به او میتازد و در پسنگاشتی در پایان نامهاش از او میپرسد: «راستی، چرا تو باید دربارهی آن هنری هیلِ کثیف و پالتوی پدر شعر بگویی؟ آیا در آنجا موضوعی رمانتیکتر برای شاعری پیدا نمیشود!؟» یا وقتی نورا از او میخواهد که به قرن بیستم بیاید و برای خودش خط تلفنی بگیرد، کلارا با حساب و کتاب و محافظهکاری معمولش خودداری میکند. رایت این تفاوت ساختاری را با دقتی ستودنی در شخصیتهای دو خواهر طراحی میکند و این تفاوتها در قلم، خط فکر و شیوهی نگارش دو خواهر نیز نمایان است.
بخش اصلی داستان در سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ رخ میدهد و روایت تصویری زنده از کانادای پیش از جنگ جهانی دوم را ارائه میدهد. از کودکان گرسنه و فقیر و برهنه، از پدرانی که زیر بار سخت زندگی دست به خودکشی میزنند، از کارگرانی که کارشان را از دست میدهند و از هیچ بیمهای برخوردار نیستند و از سختیهایی که کلارا برای مبارزه با سرما، زخمزبانهای مردم دهکده و فقر ناشی از بیکار شدن تحمل میکند یا رویارویی نورا با مشکلات ناشی از سیاستهای مکارتیسم، همه در متن داستان خوب نشسته است و ریچارد رایت در هیچ زمینهای جانب انصاف را رها نمیکند و هیچکدام از شخصیتهای اصلی و فرعی داستانش را سیاه و سفید جلوه نمیدهد.
در بخش پایانی رمان گرچه با تغییر شگفتانگیزی نسبت به دیگر بخشهای آن روبهرو میشویم و همین تغییر زیبایی داستان را دوچندان میکند، هنوز و همچنان با دیگر بخشهای رمان هماهنگ است و همچنین با تغییرات فرهنگی و شخصیتی دورهاش نیز همخوانی دارد، تغییراتی چون تبدیل نامه به تلفن، کتاب به رادیو و سپس به فیلم، سوخت زغالسنگ به نفت، ازدواج بادوام تا پایان عمر به طلاق و جدایی و موارد دیگر. همین تغییرات نشانهی آن است که ریچارد رایت در این اثر به هر نسلی وفادار مانده است.
این رمانِ بهظاهر خوشخوان، دارای مفاهیم چندبعدی و گونهگون است و شخصیتها چنان کامل شکل گرفتهاند که خواننده را تا پایان مسحور میکنند و این شخصیتها، حتا پس از آنکه خواننده کتاب را زمین میگذارد، هنوز در ذهن او به زندگیشان ادامه میدهند.
همسر چای کار
داينا جفريز
مترجم: ميثم فدائی
رمان تاريخي و عاشقانه ي تحسين شده و پرفروش جهاني كه حوادث آن در دهه ي 1920 در سيلان قبل از استقلالش از انگلستان (سريلانكاي كنوني) مي گذرد.
داينا جفريز در مالزي به دنيا آمده است و در نه سالگي به انگلستان نقل مكان كرده است.
اين رمان درباره ي زن جوان انگليسي است كه عاشق يك مرد جذاب صاحب مزرعه و بيوه مي شود و با او ازدواج مي كند و درگير راز زندگي گذشته او و اينكه چه بلايي سر همسر اولش آمده است مي شود.
به نظرش ميرسيد كه اشباح تيرهاي در دو سوي جاده پديدار و ناپديد ميشوند. دستش را دراز كرد تا آنها را از خود دور كند. پرندهاي جيغي كشيد، صداي گوشخراشي به گوش رسيد و شاخههاي درختي در هم شكست. دلش ميخواست دخترش را دوباره ببيند: ميخواست بداند چه شكلي شده، ميخواست در چشمهاي او خيره شود و لبخندش را ببيند، ميخواست دستش را بگيرد، گونهاش را دوباره ببوسد و او را بچرخاند و بچرخاند. چنان غمي در وجودش افتاده بود كه از شدت درد به خود ميپيچيد. اشكهايش را پاك كرد، نفسي آهسته و عميق كشيد و اطرافش را از نظر گذراند. گيج از دويدن خون در سرش، زير باران روي تخته سنگي نشست و بازوهايش را به دور خود حلقه كرد و كوشيد باور كند دخترش را در آغوش گرفته است.
همهمه ی زمان
جولین بارنز
مرجان محمدی
داستان اولین رمان جولین بارنز بعد از کتاب برنده ی بوکرش، حس یک پایان، داستانی است درباره ی برخورد هنر با قدرت، درباره ی سازش انسان، بزدلی و شجاعتش. این کتاب اثر استادی واقعی است.
هنر به همه تعلق دارد و به هیچکس متعلق نیست. به همهی زمانها تعلق دارد و به هیچ زمانی متعلق نیست. به آنهایی تعلق دارد که آن را خلق کردهاند و آنهایی که از آن لذت میبرند. هنر دیگر به مردم و حزب تعلق ندارد همانطور که روزی به اشرافزادگان و خدایگان تعلق داشت و دیگر ندارد. هنر زمزمهی تاریخ است که بلندتر از همهمهی زمان به گوش میرسد. هنر بهخاطر هنر هستی نمییابد:
هستیاش بهخاطر مردم است، اما کدام مردم و چه کسی آنها را مشخص میکند؟