انجیل یهودا
هنریک پاناس
ترجمه: پرویز داریوش
انجیل یهودا یک انجیل عرفانی است؛ که شامل مکالمات بین عیسی و یهودا اسخریوطی است و مربوط به الهیات اواخر قرن دوم است، تصور میشود که در قرن ۲ توسط مسیحیان عرفانی و نه خود یهودا تألیف شدهاست. تنها نسخه آن که از آن وجود دارد، متنی به زبان قبطی است که مربوط به سال ۲۸۰ میلادی، به علاوه یا منهای ۶۰ سال از تاریخگذاری رادیوکربن بودهاست. این متن از دستنوشته قبلی به زبان یونانی گرفته شدهاست. ترجمه انگلیسی برای اولین بار در اوایل سال ۲۰۰۶ توسط انجمن نشنال جئوگرافی منتشر شد.
بر خلاف انجیلهای متعارف، که یهودا را به عنوان خیانتکار معرفی میکنند که در ازای پول، عیسی را برای مصلوب شدن به مقامات تحویل میداد، انجیل یهودا اقدامات وی را مطابق با اطاعت از دستورالعملهایی که عیسی ناصری به او دادهاست، به تصویر میکشد. ادعا میکند که شاگردان دیگر انجیل واقعی را که عیسی فقط به یهودا اسخریوطی، تنها پیروان متعلق به «نسل مقدس» تعلیم داده بود، آموختهاند.
باراباس
بازی مهره شیشه ای
این رمان بزرگ در دو جلد انتشار یافت. حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی میگذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالی Castalie داده، میکشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمولهای دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر میپروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحلهای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایرهای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی تیلههای شیشهای» تیلهها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمیشناسند.
براه خرابات در چوب تاک
نویسنده: ارنست همینگوی
مترجم: پرویز داریوش
همینگوی این رمان را در سال ۱۹۵۰ نوشته است و در آن داستان سرهنگ آمریکایی روایت میشود که در جنگ جهانی دوم شرکت دارد و شکست میخورد.همینگوی در این رمان نگاه بدبینانه و طعنهآمیزی به حضور آمریکا در جنگ جهانی دوم دارد...
این کتاب، که ترجمهی عنوان اصلی آن به فارسی «آن سوی رودخانه و در میان درختان» است، (البته داریوش به زعم خودش با تداعی یک مصراع از رباعی حافظ، نام آن را گذاشته بود:«به راه خرابات در چوب تاک») از بدو انتشار در زبان اصلی مواجه با انتقادهایی سخت و شکننده گردید.بسیاری از منتقدان در آن اثری از هنر آفریننده و آفرینش هنری ندیده اند. آن را نوشتهای به منظور بهره برداری از شهرت قبلی و وجود بازار مسلم خوانده اند.
هیچ منتقد بزرگی، تا حدی که این راهنما اطلاع دارد، نخواسته است در خلال فصول کتاب برق هنر را که سراسر کتاب را درخشان ساخته است ببیند، یا اگر دیده است آن را چنان کافی و جامع نیافته است که قسمت های مظلوم و نایاب را –اگر هست- در پرتو آن برق نادیده بینگارد…
روزنامه لوماتن روز جمعه ۱۴ اوت ۱۹۸۱ یادداشتی با عنوان «استاد همینگوی» به قلم گابریل گارسیا مارکز چاپ کرد که در بخشی از آن آمده بود:«بازی کنایه آمیز سرنوشت براستی حیرت آور است که زیباترین و انسانی ترین اثر همینگوی کمتر از همه موفق شده باشد: سخن از «آن دست رود و در میان درختان» است.همینگوی چنان که بعدها توضیح می دهد داستان ابتدا به شکل قصه ای بود، اما در جزئیات شکل رمان سر در گم ماند. پذیرفتن این همه نقص و اشتباه در ساختار ادبی از سوی خبره ای تا این حد فرزانه، و گفتگویی تا این حد ساختگی و حیله گرانه نزد یکی از درخشان ترین اربابان فن گفت وگو در تاریخ ادبیات، دشوار است…
دوره شش جلدی فلاسفه قرون وسطی، رنسانس، هفدهم، هجدهم، نوزدهم و بیستم
رنج و سرمستی
این رمان شامل زندگی نامه و سرگذشت خالق هنر و مجسمه ساز،میکل آنژ است.در زمان خواندن این کتاب،همزمان با او رنج میکشیم و سرمست میشویم.میکل آنژ به نقاشی تشریحی میپرداخت.در ابتدا وی تنها توجه عمده اش به مرمر بود و اینکه چه چیزی میتواند از آن استخراج کند.همواره خواستار آن بود که مجسمه هایش نمودار و آیت چیزی مهم باشند.تعهد دشوار او به خودش آن بود که در دل مرمر وروحی تابنده بازنهد،و با این وجود،حتی در موضوع های مذهبی نیز احساسش عمیقا متوجه تمامی انسانی بود که می تراشید.تمامی اعضای پیکر بایست زنده میبود.او معتقد بود هنر یک دشمن دارد و آن جهل است.هر اثر هنری تمثال سازنده آن است.مجموعه آثار میکل آنژ شامل؛هرکول،بام،شام و...است.
میکلانجلو بوناروتی (به ایتالیایی: Michelangelo Buonarroti) یا میکلآنژ (به فرانسوی: Michel-Ange)، (زاده ۶ مارس ۱۴۷۵ - درگذشته ۱۸ فوریه ۱۵۶۴)، نقاش، پیکرتراش، معمار و شاعر ایتالیایی است. میکلآنژ یکی از هنرمندان نابغه تاریخ و معروفترین چهره رنسانس ایتالیا است.
مردی که مرده بود (خروس فراری)
دی. اچ. لارنس
ترجمه: پرویز داریوش
خروس فراری همیشه عنوان مورد علاقه لارنس بود، اما این داستان با عنوان مردی که مرده بود توسط برخی ناشران بعدی چاپ شده است.
داستان بازخوانی رستاخیز مسیح است که در عهد جدید روایت شده است. مردی که از مصلوب شدن جان سالم به در میبرد، میآید تا وجود جسمانی و نفسانی خود را جشن بگیرد. لارنس خود خروس فراری را در نامه ای به بروستر (3 مه 1927) خلاصه کرد:
من داستانی از رستاخیز نوشتم، جایی که عیسی از جای برمیخیزد و از همه چیز به شدت بیمار میشود، و دیگر نمیتواند جمعیت قدیمی را تحمل کند - پس قطع میکند - و همانطور که بهبود مییابد، شروع به پیدا کردن مکان شگفتانگیز میکند. جهان بسیار شگفتانگیزتر از هر نجات یا بهشتی است - و به لطف ستارههایش دیگر نیازی به "مأموریت" ندارد.